۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

Defragmenter

راستی برای من مرگ فقط و فقط یک تصویر دارد تصویر دوستی که در راهنمایی با هم بازی می کردیم و یک فردایی که یادم نمی آید کدام فردا بود اعلامیه دیدم که عکس همبازی دیروز من امروز مزین شده بود به واژه اناالله و ... آن هم دقیقا در روز تولدش آن سال برای بچه های مدرسه راهنمایی عبدالی تمام خاطرات خلاصه می شد در نیمکتی که قبل تر جای دو نفر بود و حالا جای یک نفر
هیچ وقت از مردن افراد پیر ناراحت نشدم حتی نزدیکترینشان که مادر بزرگم بود به نظر این نوع مرگ یک راه حل و یا یک تصمیم بود برای آنها اما مردن بقیه فرق دارد با اینکه همیشه به کسانی که از روی فهمیدن خودکشی میکنند احترام میگذارم ولی یک جای کار اشکال دارد و آن هم خاطره و بخش از زندگی ایست که از دیگران می دزدند یک جای خالی بزرگ که هیچ وقت پر نمیشود .
نمی دانم شاید خودخواهانه باشد که بخواهم دیگران به خاطر خاطرات من چیزی را تحمل کنند که خودم اگر وجودش را داشتم تحمل نمیکردم فقط این را می دانم این جاهای خالی هر روز دارد بیشتر میشود و من دیگر حتی یک خاطره پیوسته ندارم

هیچ نظری موجود نیست: