۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

ثبت است بر جريده عالم دوام ما

دوست دارم فکر کنم شاید ده سال بعد که نه منی مانده نه منیتی کسی از سر اتفاق پا به این جا بگذارد ، همدرد باشد .
بخواند و بخواند و بخواند تا تقسیم شود این همه ناکرده ها ندیده ها نشده ها

۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

آدم هایی مثل من هر چند وقت یک بار باید خودشان را به خودشان ثابت کنند که باورشان بشود هنوز هم همان من سابقند که هنوز خودشان را هم می توانند پشت سرشان جا بگذارند که یک روز هایی حوصله ی هیچ چهره آشنایی را ندارند
اگر زمان و مکان در اختیار ما بود
اگر

۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

من آدم دیرم هر چه قدر هم که از بیرون سعی می کنم این دیر بودن را محو کنم نمی شود و بدترین دشمن آدم های دیر می دانی چیست ؟


تاریخ، ساعت، روز

این وسط یکهو می افتم به این وقفه ی فراموشی ، کلمات یادم می رود آدم ها خاطره ها هر روز باید برای خودم اسمشان را صدا کنم تا یادم بماند رنگشان صدایشان شکلشان


یخچال - ساعت - حتی مادرم


سخت است برادر جان سخت است . برای منی که تمام درکم از دنیا از دریچه شنیدن است این گنگی این سکوت سخت است

۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه

مردگان آن سال عاشق ترین زندگان بودند

خواستم بگویم می دانی از دست دادن عزیز یعنی چه، بگویم می دانی وقتی امروز هست و فردا نیست و تو هاج و واج می مانی از این همه جای خالی . . .
خواستم بگویم می دانی تا خر خره پر نفرت بودن یعنی چه نفرت از یک قوم و قبیله . . .
که بعد بگویم می دانی تنها چیزی که آدم را سرپا نگه می دارد زندگی کردن به جای آن هاست که انگار هستند که انگار هنوز خواهر و برادر و فرزند و دوست . . .
که می دانی وقتی غم را بین آدم ها تخس نکنی تلخ می شوی گه می شوی . . .