۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

I am not afraid to walk this world alone

کلی گویی آفت شعر است
حرف مفت آفت ذهن
ذهن الکن ستاره بشمارد
ذهن یاغی ستاره می چیند
من هم بعضي وقت ها حق دارم خود خواه باشم نه ؟
بعد از این صد کتاب شعر هم روش
حرف اسکندر و تزار هم توش
همه آیند و باز ٬باز روند
زنده بودن که خود منازعه است
روي هم رفته دنياي جالبي است هميشه چيزي براي بيرون آمدن
از يكنواختي هست
خنده سر داده رند و بازیگوش
بگذار این رفوزگی هم روش
ذهن شاگرد خنگ فاجعه است
خنگ شاگرد در مراجعه است

۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

سعی کرده بودم تمیز زندگی کنم حتی اگر به هیچ چیز اعتقادی ندارم
.
.
.
سعی کرده بودم

۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

زنده مردن

بعضی از آدم ها زنده اند و بعضی میمیرند فقط عده ی کمی هستند که زنده می میرند .
زنده مردن نه راهی برای فرار است نه انتقام و نه حتی مبارزه کردن ، فقط یک خط فاصله بین زندگی کردن است شاید برای مدت کوتاه و یا برای همیشه .
زنده بودن یا مردن هر کدام دلیلی می خواهد و من همیشه دز کاری که دلیلی بخواهد متنفرم بوده ام. راه رفتن بدون مقصد لذت عجیبی دارد

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

بمیر بمیر تا که ترا رها کنند

فاصله ی زیادی بین یک ایده آلیست تا یک آنارشیست نیست یا از هم بدتر هر دو یکی هستند با این فرق ساده که اولی در امیدواری کامل است و دومی در نا امیدی اما ته ته اش را بگردی شاید کوری باشد به انتظار حس کردن یک نور فقط حس کردنش .
پ.ن : دی یکی از سکانس های فیلم بودا از شرم فرو ریخت هنا مخملباف جایی یکی از شخصیت های داستان که به طرز بی رحمانه ای بچه است دیالگ جالبی دارد
بمیر بمیر تا که ترا رها کنند

۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

خیلی دور ، خیلی نزدیک

می دانم این بی رحمی دردناکتر از آن است که بخواهم از کسی تحملش کند و بماند اما کاش از همان اول از این جزامی دور می شدید مثل هزاران نفر که من به از دور دیدنشان دل خوش کرده بودم و آنها به ندیدن من .
بارها دوستانی را بابت چیزی که نتوانستم پنهانش کنم از دست داده ام
پ.ن : حتی سگ ها هم گاهی برای ابراز محبت گاز می گیرند
پ.ن : گفتم که گفته باشم همین

۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه

I take a breath and hide behind my bravest mask,

چرا اینقدر لذت بخش است لگد زدن به این لاشه نیمه جان که دیگر نایی برای فریاد زدن هم برایش نمانده است .

۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه

So fu*ck you anyway

It's a beautiful lie
Can you help me?
how much longer till I hit the ground?
I'm a melancholy man
I'm a very lonely man
من خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت بین بودن و نبودن

۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

Sweet mistakes



بعضی وقتا این لذت انجام کار اشتباه دونسته به خیلی چیزا میارزه
.بازی با مشکلات با ترس اینکه کی برمیگردن تا دوباره با خودت بازی کنن هیجان جالبی داره.
اما شما امتحانش نکن.



*بیراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و می کشید
زین بعد همه عمرم را
بیراهه خواهم رفت

۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه

You will never be alone

یخی که روی دریاچه است وزن زندگی ات را نمی تواند تحمل کند وقتی که می شکند سرما و تاریکی این آب عادت نمی شود حتی برای این غریق ...
آن یخ شادی که هر شب بسته می شود و صبح با تجاوز خورشید شکسته
Shut the gates and sunset
After that you can't get out
You can see the bigger picture
Find out what it’s all about
You're open to the skyline
You won't want to go back home
In a garden full of angels
You will never be alone
But oh the road is long
The stones that you are walking on
Have gone

۱۳۸۷ دی ۱۷, سه‌شنبه

Life has betrayed me once again,

Life has betrayed me once again,
I accept some things will never change.
I've let your tiny minds magnify my agony,
and it's left me with a chem'cal dependency for sanity.
Yes, I am falling... how much longer till I hit the ground?
I can't tell you why I'm breaking down.
Do you wonder why I prefer to be alone?
Have I really lost control?
I'm coming to an end,
I've realised what I could have been.
I can't sleep so I take a breath and hide behind my bravest mask,
I admit I've lost control.
تمام کسانی که می شناسم نه اصلا تمام شهر سوار میشوند . اتوبوس هایی که رو به روی من هی پر و خالی میشوند و ادم هایی که مرا نمی بینند.
من در حسرت رفتن فریاد میزنم اما نمی توانم ، بخشی از من این به طرز احمقانه ای هنوز امیدواری معجزه در این شهر نشسته است .

۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

I still feel the pain

هنوز ایستاده ام گیرم نه به محکمی قدیم و نه با آن اطمینان به پایان خوش هر چیز .
هنوز ایستاده ام با بدنی بدون سر ، بدون قلب ، فقط دست هایم باقی مانده .
می توانی شلیک کنی دست چپم را نشانه بگیر ، دست راستم ارزشش را ندارد .
دست چپم هنوز باکره مانده است من با دست راست می نویسم .
می ترسم چیزی برای شلیک کردن از من نمانده باشد .
In my dreams I can see you
I can tell you how I feel
In my dreams I can hold you
And it feels so real
I still feel the pain
I still feel your love
I still feel the pain
I still feel your love

۱۳۸۷ دی ۱۲, پنجشنبه

I have become comfortably numb.

سبزی پلو .ماهی .شراب .دود سیگار .ادم پر حرف .نوحه .چشم بند برای امام حسین .دختران نمایشی .جزوۀ موتورهای احتراق داخلی و سر انجام پایانی زیبا برای یک روز: قول دوستی برای همیشه ......

واقعا چقدر به هم میاد اتفاقهای یک روز.
نگران نباشید فردا عاشق کسی دیگر میشوم.همانطور که قبلا هم شدم....



Hello.
Is there anybody in there?
Just nod if you can hear me.
Is there anyone home?

Come on, now.
I hear youre feeling down.
Well I can ease your pain,
Get you on your feet again.

Relax.
I need some information first.
Just the basic facts:
Can you show me where it hurts?

There is no pain, you are receding.
A distant ships smoke on the horizon.
You are only coming through in waves.
Your lips move but I cant hear what youre sayin.
When I was a child I had a fever.
My hands felt just like two balloons.
Now I got that feeling once again.
I cant explain, you would not understand.
This is not how I am.
I have become comfortably numb.

...

وقتی فاصله بین سکوت از تنفر تا ترس را نمی فهمد
.
.
.
پدرم