۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

Scrubs

Dr . Cox : that is why distance ourselves . that's why we make jokes .
we don't do it because it's fun. we do it so we can get by

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

مرگ یزدگرد

در انتهایی تمام ندانستن ها دانستی هست و آن نداستن ها راهی است به سوی هیچ فراری به سوی پوچ برای نفس کشیدن
برای نفس کشیدن
برای نفس کشیدن
برای نفس کشیدن
برای نفس کشیدن



۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

مجید هم بود

خیلی آدما می شناختنش حتی اگه دوست صمیمیشم نبودی اون بچه خوشتیپی که همیشه تو بسیج محل بود واسه خیلیآ آشنا بود . وقتی گفتن مرده حتی عرق خورام به احترامش چند روزی عربده نمی کشیدن . کل اون محل ساکت شده بود . مردنش مثل مردن بقیه آدما نبود مرده بود اما کسی باورش نمی شد تا مدت ها بدشم وقتی با بچه ها دور هم جمع می شدیم ازش خبر می گرفتن انگار رفته باشه به مسافرت و برگشته باشه بقیه داستانم مثل همه داستانای اینجوری کم کم مجید محو شد از زندگی همه کم کم قیافشم پاک شد

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

دستانم خالی بود اما...

دستانم خالی بود اما از خودم مطمئن بودم ، مطمئن به همه چیز ؛ مطمئن تر از او ، مطمئن از زندگیم و مطمئن به این مرگی که داشت می امد . بله ، من فقط همین را داشتم اما دست کم این حقیقت را چسبیده بودم . من حق داشتم ، باز هم حق داشتم ، همیشه حق داشتم . من طوری زندگی کرده بودم و می توانستم جور دیگری هم زندگی کنم . این کار را کرده و آن کار را نکرده ام . فلان کار را نکرده ام اما این یکی را کرده ام . خب بعدش ؟ انگار مدت ها بود منتظر این لحظه بودم . منتظر این سحرگاه کوچکی که توجیه شوم . هیچ چیز ، هیچ چیز اهمیت نداشت . خوب می دانستم چرا ، او هم می دانست چرا . از عمق آینده ام از درازی تمام زندگی بیهوده ای که گذرانده بودم ، از میانرسالیانی که هنوز نیامده بودند . جریان مبهمی به سویم آمد ، جریانی که در سر راهش تمام چیزهایی که در این سالیان به من عرضه کرده بود یکسان می کرد . سالیانی نه واقعی تر از سالیانی که زیسته بودم
کامو- بیگانه (169-170)

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

یس آ نو آ نو ، آام پفیوز

پفیوز کسی است که فکر می کند خیلی باهوش است. هیچ وقت نمی تواند جلوی دهانش را بگیرد. مهم نیست بقیه چه می گویند، او باید مخالفتش را بکند. تو می گویی از یک چیزی خوشت می آید، اما او - پناه بر خدا – می گوید که چرا خوش آمدن از آن چیز غلط است. یک آدم پفیوز تمام سعی اش را می کند که همیشه خیال کنی گند زده ای. مهم نیست تو از چی حرف می زنی، او بهتر از تو می داند.
گهواره گربه؛ کورت ونه گات

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

Ice Berg

می دانی چقدر طول می کشد این کوی یخ رویه خودش را بسازد که نداند کسی حتی خودش آن زیر چه خبر است ؟ که مدت هاست حتی خودم هم به آن کثافت خانه پایین سر نزده ام . هر از گاهی این گه درز پیدا می کند به بیرون و من با چسب فراموشی سر و ته قضیه را هم می آورم . می دانم می خواهی پشت آن در را ببینی اما من آنجا بوده ام سال ها
از آن چیز هاست که باید بروی پیش یک روان شناس احمق تر از خودت و تمامش را تف کنی روی کت وشلوار گرانش و بعد او از سر خیر خواهی تخمی حرفه اش قرصی بنویسد که میخانه و مسجد همه با هم به فاک عظما برود .

۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

The Show must go on! The Show must go on! Yeah,yeah! Ooh! Inside my heart is breaking! My make-up may be flaking... But my smile, still, stays on! Yea

ادامه پیدا می کند و ادامه پیدا می کند سریع تر از چیزی که فکرش را می کردی آدم ها می آیند و نقش ها یشان را بازی می کنند و جایشان را به هم می دهند پشت من کسی مارش مرگ می نوازد و باز همه چیز ادامه دارد برای همه .
من یادم رفته است چطور باید به دیگران چیز هایی بگویم که دوست می دارند انگار و چیز هایی نگویم که دوست ندارند انگار ،
و انگار در این قبیله هیچ کس قواعد بازی را نمی داند که در این دایره هر کس اول بیافتد خورده می شود انگار