۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

می دونم هرچقدر هم معذرت بخوام هرچقدرم بخوام توجیح کنم که نشد نتونستم هی صورت مادرم جلو چشام بود بازم فایده نداره گند زدم ریدم همون یه ذره درست درمون بودن هم که بود تو زدم به فاک دادم حتی روم نمی شه تو خیابون تو صورت ادما نگاه کنم اگه ناغافل یهو یکیشون برگشت گفت جاکش اینجا چی کار می کنه چی می خوای چی جوابشو بدم ؟ ریدم بیست و هشت ساله شدم

بی کس و کار بی پدر مادر

بله

۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

هی برناردو خیلی وقت دلم می خواد یه تلفن بیکار که سال ها کسی ازش استفاده نکرده پیدا کنم شبیه اونی که تو فرنی و زویی بود و همه این چیزا رو برات بگم .
بگم که حالا تویی که فرصتش رو داشتی کاری رو بکنی که عاشقشی چیزی باشی که دوست داری حداقل درست و حسابی ازش استفاده کن اگه قرار کار هنری بکنی اگه قرار چیزی خلق کنی بهترینش باش بهترینش رو خلق کن هیچ چیز تو دنیا حال به هم زن تر از یه هنرمند متوسط نیست یه کارگر روزمزد زندگیش هزار بار هنرمندانه تر از اون آدم .هرچی هست این آزادی تو روزانه زندگی کردنش حداقل واسه منی که از بیرون می بینم کلی شاعرانه اس حتی اگه واسه خودش ترسناک و پر از بدبختی باشه .
همه اینارو آدمی داره می گه آرزوش بوده یه روزی جای تو باشه اما خودشم می دونه آخر زندگیش ختم می شه به روزی 8 ساعت کار تو به اداره تخمی و حقوق مکفی و تفریحات آخر هفته و سالی یه بار مسافرت خارج دوبی یا ترکیه یا مالزی . اما تو رو به جنازه کشته شده جان لنون یا اگه بخوایم بیشتر داستان رو سانتی مانتالش کنیم تو رو به جنازه ویکتوریا خارا سعی نکن یه هنرمند محافظه کار باشی یعنی ما چیزی به این اسم اصلا نداریم اگر هنرمندی حتی اگه آشغال ترینشون باشی بازم نمی تونی محافظه کار باشی نمی تونی با قوانین آدم های دور و برت و جامعه ات زندگی کنی نباید اجازه بده به هر دلیلی که هست

۱۳۹۱ خرداد ۱۳, شنبه

آدم روز مبادا