۱۳۹۳ مهر ۶, یکشنبه

با این هزاران حرف ناگفته چه کنم؟ حال که هرکداممان قرارمان بر زندگی بر سیاره ای دیگر است. برایت اگر شد داستان این سال های غریب و سکوت را می گویم، اگر شد.

۱۳۹۳ مهر ۱, سه‌شنبه

هزار کاکلی شاد در چشمان توست، هزار کاکلی شاد در خنده توست.
هزار قناری خاموش در نگاه من، هزار قناری خاموش در صدای من.
ای کاش مجال سخن بود

۱۳۹۳ شهریور ۲۹, شنبه

فرار و خشم و عشق تمام چیزی بود که آن شب برایت داشتم. آمده بودی خوش باشی و خرم از نمی دانم کجای جهان اما تمامش ناصوابی و ترس بود، اما توی لعنتی باز مثل همیشه می خندیدی و من آنجا بود که فهمیدین در هیچ جهانی توان گریزم از تو نیست. کاش باز برای خندیدن به سراغ من بیای از هرجایی که هستی حتی شده مثل آن شب در خواب 

۱۳۹۳ شهریور ۲۶, چهارشنبه

مشکل از ما بود که همان ابتدا نفهمیدیم بر روی اسب مرده شرط بسته ایم که این اداها و خودنبودن ها همان چیزهایی بود که در تمام این سال ها ما از آن فراری بودیم یا فهمیدیم و به روی خودمان نیاوردیم. درست ترین بخش عمران را از سر ترس و حماقت در فاجعه گذراندیم به این امید که روزی از خواب بیدار و شویم و تمام شدنش را ببینیم. دردا و ندامتا که ما خود نگهبان این کثافت و فاجعه بودیم.ما این سال های به گا داده را از خودمان طلب کاریم نه دنیا و دیگران. آن هزاران اتفاق و آدم اشتباه و نامربوط هم از سر داستانی که ما برای خودمان نوشتیم بر سرمان هوار شدند 

۱۳۹۳ شهریور ۲۱, جمعه

آن غم سوم منم

برایت از چه بگویم؟
از عمری که هر روز با بی مایگی و نفرت از خودم و دیگران سر می کنم؟ یا رویاهایی تکراری چند ساله که برای خودم از زندگی می بافم ؟ یا از پوسخنده یک آدم سی ساله به رویاهای بیست ساله اش؟
 یا از وحشت اینکه دیگر فرصتش پیش نیاید که برایت این گل واژه ها را بگویم؟ 

۱۳۹۳ شهریور ۱۷, دوشنبه

قریه من

آن چیز که مدام و مدام در سرم رخنه می کند تنها با نوشتن است که راحتم می گذارد. دقیقا همان زمان که آن فکر، آن درد، آن خاطره وجود مادی پیدا می کند مغزم رهایش می کند به امان خدا. اما بدا به حال من که اگر فکری و خاطره یا کسی ثبت کردنش هزار بار از بودنش سخت تر و ناشندی تر باشد

۱۳۹۳ شهریور ۱۳, پنجشنبه

مرگ برای هر وضعیت تام و تمام است. از آن بدتر مرگ ابژه برای سوژه است، از آن به بعد تمام معادلات و خاطرات ابژه بودن که روزی امکان و مزیت برایش محسوب می شد خاتمه می یابد و بعد از تمام ردها و آثار خود را با مرگش پاک می کند. 
حقیقاتا این مرگ سخت است زجرآور است برای هر دو قطب ماجرا شاید.  اما ابژه هایی نیز هستند که توانایی این خود مرگی را به بهترین شکل با خود به همراه دارند. رستاخیز تنها حماقتی از سمت ابژه ی پسر تا به حقیقت گم گشته اش باز گردد. اما دریغا و دردا که رستاخیزی درکار باشد.

۱۳۹۳ شهریور ۱۲, چهارشنبه

این بار دیگر مومن و استوار بر راهم، هدفم می ایستم. دیگر مهم نیست که چقدر می خواستمت یا می خواهمت، هیچ سرزمین و مرزی را واگزار نمی کنم. هیچ ترکمن چایی را دیگر امضا نمی کنم. حالا دیگر ایمان دارم که هیچ موجودی بعدترها بهتر نمی شود و نمی توان چشم به راها آینده ی نامعلوم بود. حالا بازآمدنت دیگر هیچ امتیازی از آشنای گذشته به تو نمی دهد. باز که آمدی باید هزار آزمون از سربگذرانی تا به همان مرتبه ای که قبل از رفتنت داشتی بررسی. آری بازآمدن از رفتن هزار بار سخت تر و سهمگین تر است