۱۳۹۰ تیر ۵, یکشنبه

My Apathy




I want the one I was before
To come back for he is the only one I know

I sometimes pour some water on stuff
To see if they melt or if they are gonna grow

Hi Mom, Hi Dad
I'm back

Hi Mom, Hi Dad
I'm back

Hi Mom, Hi Dad
I'm back

Hi Mom, Hi Dad

۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

سال های دور از خانه

شاید یک روز یک جا کسی پیدا شود داستان ما را پرده خوانی کند . دستانش را به هم بزند و قال کند . برای مخاطب خاصش که حتما هم مشتری هر روز قهوه خانه ای چیزی ایست داستان نقال هم به هیچ جایش نیست .
بعد پرده خان می نشیند روی یک صندلی کوتاه کنار پرده اش کلاهش را مچاله می کند در دستش می گیرد کمی خیزه می شود به پایه یک صندلی آن ته زیر لب می گوید . تمام شد به گا رفت .
نصف خوبش تخمی تمام شد ، ماند نصف تخمی اش .

۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

نمی دانم چطور آن جمله از دهانم پرید ، در پی گفتنش نبودم . اینکه آدم ها از یه جایی به بعد حتی خاطراتشان هم پاک می شود دیگر نمی توانی از روی کفششان هم تشخیص شان دهی می شوند یک آدرس با پسوند http یا یک سایه در عکس های دسته جمعی که بعد از دیدنشان باید به مغزت فشار بیاوری که این آدم که گاه و بی گاه وسط خاطراتت هست که بوده . شاید برای من که همیشه می خواستم یک UFO باشم میان زندگی مردم که هر وقت که خواستم ببینندم زیاد سخت نباشد .
پ.ن : نه برای من هم کم سخت نیست دوست دارم وقتی جایی نیستم فعل های من باشد ، فعل هایی که تنها برای من بوده خوب با بد آنقدر مهم نیست اما گفتنش از اینکه زمانی برای کسی چیزی بوده ام شادم می کند

۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

برای مدتی سکون می خواهم نه صدایی که بشنوم نه چهره ای که ببینم پر شده ام از کارهایی که نیمه کاره است و تصمیم هایی که نگرفته ام این میان

انگار نه انگار که این همه روز پشت سر این نوشته هاست عادی شده بود برایم یک ماه دیگر به قول کسری می شوم یک 26 ساله از تهران.

۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

دوّمی نباشيد. يا باشيد يا نباشيد. دوّمی نباشيد...*

من نمی توانم آدم دوم باشم برای هیچ کس با قانون کسی بازی نمی کنم هرچقدر هم بازی مهم باشد . من استاد نیست شدنم آنقدر سریع تمام می شوم که حتی یادت نمی آید چیزی کسی یا حتی خاطره ای قبلا اینجا بوده .

۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

من بد بودم اما بدی نبودم از بدی گریختم و دنیا مرا نفرین کرد و سالِ بد دررسید: سالِ اشکِ پوری، سالِ خونِ مرتضا سالِ تاریکی

می دانی ما از همان اول هم آدم های گهی بودیم همین هم شد که اسممان را این گذاشتند نه آرش که برای کسی فداکاری کنیم نه سیاوش که برویم از امتحانی سالم بیرون بیاییم گفتند تو بشو این یک اسم تخمی که آدم را یاد ساقی ها و کاسب های بی پدر و مادری می اندازد که پول را می گیرند و جنس را نمی دهند . بعدش دیگر کسی از ما نخواست برایش مایه برویم یعنی همان اول که خودت را معرفی می کردی همه می فهمیدند با چه عنی طرفند که نباید هیچ وقت کارشان به این جاکش بی افتند .

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

برادر من آدمش نبودم ، از ترس قضاوت شدن دنبال مخاطبش نبودم می ترسیدم آدم ها دنبال این آدم بگردند و من چیزی شوم که آنها می خواهند که نیستم . این جا یک سری مخاطب خاص داشت که من را می شناختند و دنبال من نیستند می داند این ادم اینجا فقط برای اینجاست بیرون هیچ چیز از این آدم دیده نمی شود .
اما این پست ها 50 درصدش مال من است چون اکثرشان مخاطب خاص دارند آن آدم ها چه بدانند چه نه بخش دیگری از این پست ها برای آنهاست .
خواستم بدانی
حیوان هم که باشی می فهمی مرده مرده است باید بگذاری و بروی از کنارش ، دندان نمی کشی برای شکاری که مرده باشد . من نه حرمت مرده می فهمم و نه عزاداری ، به چپم است اما لعنت بر عاقبت شما حرامزاده ها که از مراسم مرده ها هم نمی گذرید از آن هم مرده می سازید دوست دارم باور کنم به قول شاملو باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد را اما این بغض و کینه را که مدت هاست با خودم این طرف و آن طرف می برم چه کنم می ترسم من هم مانند پدرم این را میراث بگذارم برای بعدی ها این همه کثافت و عقده با ما نمی میرد خودش زنده می ماند پابرجا من این کشور را این مردم را این آزادی را این شادی را کردم صیغه شما برای شما اصلا تا دمیدن اسرافیل بخوابیدش . اما دور باشید از اما نه از روی التماس برای خودتان می گویم دندان های ما از خوردن سنگ ها تیز شده