۱۳۹۱ اسفند ۲, چهارشنبه

خفت و خاری برای من رنگ و طمع زیره را دارد مهم نیست چند سال از خوردنش گذشته باشد باز هم حتی میان شادی و مستی یاد حقارت و بی چیزی ات می افتی 

۱۳۹۱ بهمن ۲۹, یکشنبه

 به خودم که آمدم دیدم لخت و عریان نشسته ام میان آدم ها ، تمام آنهایی که دوستشان دارم و تمام آنها که دوستشان ندارم . نزدیک ترین مردمان هم عریانی را تاب نمی آورند همین است که باید برای هر کس لباسی بپوشی طنز تنفر جاه طلبی یا خودخواهی تا در میانشان بی ترس انگشت نما شدن بنشینی .

۱۳۹۱ بهمن ۲۵, چهارشنبه

کفچه ماهی

وقت هایی یک حرف اضافه ساده برای ویران کردن یک جمله که نه برای ویران کردن یک آدم هم کافیست 

۱۳۹۱ بهمن ۲۳, دوشنبه

روزی که گذشت
بادی که وزید 
کلاغی که پرید 
تمام شد

۱۳۹۱ بهمن ۲۲, یکشنبه

آن ها کجایند که می آمدند و می رفتند

از تمام آن عشیره من ماندم چند روح سرگردان دیگر عاقبت ما هم که سربرسد تنها شاید از ما درسی ماند در کتاب های تاریخ یا عکسی گوشه کنار دیوارهای این شهر اما تو یادت باشد ما آمده بودیم دنیا را طور دیگری بسازیم قرارمان این بودن از سر ناگزیری نبود این گورستان که پر شده از سنگ های بی نام و نشان روزگاری شاهد پرواز پرندگان بی شماری بود

۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

ما ریشه در آب داریم ما را از کدام اقلیم تازه می ترسانی 

۱۳۹۱ بهمن ۱۵, یکشنبه

می دانی همیشه از این دانای کل بودن از اینکه بدانی داستان ها کجا تمام می شود آدم های داستان چه می گویند آن هم قبل تمام کردن مقدمه متنفر بوده ام این وسط خیره می شوم به دست و پا زدن خودم و دیگر شخصیت های قصه نه توان ایستادن دارم نه میل رفتن