۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

آه بیش از اینها می توان خاموش ماند

منی که از هیچ دریای بی پدر مادری نمی ترسیدم حالا از ترس غرق شدن چسبیده ام به لبه ی این لیوان خالی

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

همیشه مرداد است

وقتی می میری مرداد است ، نه صدای کودکان دبستانی می آید نه زنگ ناخوشایند کلاغ ها .
صدای جیرجیرک و اشک مادرت تنها چیزیست که بدرقه ات می کند .
وقتی می میری مرداد است ، جز تصویر ماتت با آن صورت پف کرده و دهانی باز از سر تعجب یا نیشخند ...

۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

مرگ در می زند

چه فرقی می کند جواب این آخرش چه می شود ها را بدانی وقتی زندگی فصل مشترکی است بین آن مجسمه بلاهت آن رب النوع دانایی و تو .
چه فرقی می کند غریق باشی یا ناجی ، بازیگر باشی یا تماشاچی .