۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

My Destiny

هزار پرنده مثل تو عاشق
گذشتن از شب به نیت روز
رفتن و رفتن صادق و ساده
نیامدن باز اما تا امروز

به کدام راه نرفته می اندیشی؟
قسمت ما از تمام این ناکرده ها نمایش کبوتران سر بریده ای از این کلاه سیاه است

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

قوائد .... بازی

قبولش می کنی ؟
شاید ، نمی دانم فقط می ایستم مثل آن دونده وخیره می شوم به گذشتن دیگران از خط پایان و نگاه کردن به صورت تماشاچیانی که بهت زده با فریاد
و تمام می شود دیگر نه صدای بارش بارانی است نه نفس نفسی و نه فریادی یادم نمی آید چرا ایستاده بودم یا حتی چرا بازی کرده ام

۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

Bloodthirsty

حالم از این آدم منطقی که یک مشت حقیقت متعفن را بی حجاب به خورد این صورت ها مبهوت از بی رحمی می زند به هم می خورد ، نه اینکه
ندانند یا ندانم که همه اینها فقط برای لحظه ای همدردی است . اما نمیدانم چرا این گرگ فقط به قصد دریدن بیرون می آید و بوی خون و ضعف شادش می کند