۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

زنده ام تا روایت کنم

این تابوت خالی است یا اینقدر پوسیده است که دیگر اشکی در نمی آورد
می توانید برای گریستن داستان ما را روایت کنید داستان موجوداتی که از خودشان هم متنفرند ، داستان مبارزانی که هرگز فرصت مبارزه نداشته اند
حق دارید این تراژدی خون ندارد ،دست بریده ای ندارد ،حتی کودک شش ماهه هم نیست .
وقتی دلقک سیرک هستی یک حسن بزرگ دارد میتوانی به همه چیز حسادت کنی .
A thousand people yell
They're shouting my name
But I want to die in this moment
I want to die
And a thousand people smile
They're smiling at me
But I want to die in this moment
I want to die

۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

عقاید یک دلقک 2

من نمی توانم سقوط کنم حداقل نه آنقدر که مستحقش هستم .
p.s: Hey you, dont tell me theres no hope at all
Together we stand, divided we fall
پ.ن: دلقک ها هم به مرخصی احتیاج دارند کلا

۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

عقاید یک دلقک

من فقط یک دلقکم که می تواند همه چیز را تقلید کنند ، خوشحالی را عصبانیت را حتی گربه کردن را ولی وقتی نوبت احساسات واقعی می رسد ...
مغزم خالی می شود هیچ کدام از شعبده هایی که یاد گرفته ام یادم نمی آید هر چه سعی میکنم از این آستین کبوتری گلی بیرون نمی آید ، و دقیقا همین جای نمایش است که همه من را می بینند . هنوز هم بعد از این همه تکرار این همه نمایش باز هم نمی دانم چه کار باید بکنم دلم می خواهد کسی بیاید و مردم را به دیدن نمایش بعدی دعوت کند

۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه

When all the stars are falling down

احمقانه است نه از آن هم بدتر مشمئز کننده است ترحم کردن بر دیگران در هر حالتی در هر وضعیتی چون تنها چیزی که می تواند سر پا نگه دارد کسی را غرورش است . حتی بی رحم بودن بهتر از این همدردی های تهوع آور است که مطمئنی فقط برای حفظ ژست انسان دوستی آدم ها گرفته می شود .
پ.ن:
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
پ.ن: فصل خوبی است برای مردن باور کنید اینقدر خوب که حتی دلیلی هم نمی خواهد
Im a melancholy man, thats what I am
All the world surrounds me, and my feet are on the ground
Im a very lonely man, doing what I can
All the world astounds me and I think I understand
That were going to keep growing, wait and see
...
cause he cant see what you and I can see...
cause he cant see what yo...
cause he cant se...
cause h...
cau...
بوق you and I can see

۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

عاشقانه ای برای معبودم

مشتاقانه منتظر می مانم ، منتظر آن خدای بخشنده . نمی خواهم به بودن یا نبودنش فکر کنم فقط می خواهم باشد جایی حتی خیلی دورتر از من ، اما باشد . بعد چنان رگباری از فحش نثارش کنم تا بتوانم خودم را از زیر این آوار بیرون بکشم می دانم باز هم من هستم که زیر آوار می مانم اما کسی جای باید به او بگوید این همه کثافت که از برکت وجودش روی سر و رویمان ریخته ارزانی خودش و یارانش من فقط کمی جا برای تنها بودن می خواهم .

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

این روز های برفی شباهت عجیبی با زندگی ما دارند وقتی برف می آید با همه سرد بودنش با همه ی شب بودنش اما باز خوب است هر چند می دانی کوتاه هستند و زود تمام می شوند فردا خورشیدی خواهد بود که قرار است منبع خوبی و روشنی باشد اما برای این قوم مردم گریز و وازده خورشید آن زن زیبای عشوه گر نیست .

نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
از این ستاره ها جدا مکن

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

پاهایی که همیشه از تابوت بیرون می مانند

می توان پشت کلمات مخفی شد ، می توان واژه ها را کنار هم چید و بعد با لبخند از این استتار لذت برد اما نتیجه همیشه همان است که بود تمامی این سد های هی باریک و برایک تر می شوند و فشار درون تو بیشتر و وقتی سر ریز می کند باید جایی برای تنها بودن پیدا کنی حتی دور از خودت دور از همه چیز

داستان کپی هایی که برابر اصل نمی شوند

بعد از مدتی همه چیز کپی می شود همه ی کتاب ها یک جور میشوند ، همه ی فیلم ها یک حس را می دهند ،
حتی همه اتفاقات بد یک سناریو دارند و تا انتها می دانی چه می شود . گیرم نخواهی تغییرشان دهی چون حداقل این تکرار غیر منظره نیست می توانی روی تختت دراز بکشی و نگاه کنی تا به قول بیضایی اتفاق خودش بی افتد .
فعلا حتی این وبلاگ نویسی ما هم به این درد دچار شده است وقتی نمی نویسم از دست خودم عصبانی میشوم که باز مثل تمامی کارهایی که کرده ام نمیه تمام رهایش می کنم

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

Real Fallen Ones

اسطوره بود.
دوست بود.
اسطورم بود.
دوستم بود.

عصری اونقدر رو زمین کشیده بودنش که رنگش پپریده بود.
اونقدر روش راه رفته بودن که کوتاه شده بود.
هنوز سعی میکرد صاف وایسه.
میگفت نمیخوام شرفمو بفروشم.نمیخوام روحمو بفروشم...

همه پولاشو سیگار خریده بود تا درداشو دود کنه.اما فقط اونموقع فهمید که خودشو با مشکل اصلیش رو برو کرده:پولاش تموم شده بود...

خیلیدرد داره که ببینی اشکای جمع شده تو چشم دوستت,اسطورت ماله سوز سرما نباشه.

فقط تماشا کرده ام همین

زنانگی از آن چیز هایی است که فقط یک زن می تواند تعریفش کند یا شاید او هم نتواند، اینکه از سایه انسانها هم بتوانی حس و حال درونیشان را بفهمی یا از حرفی هر چند پوچ احمقانه داستانی برای خود آزاریت بسازی فقط اسمش همان زنانگی است چیزی که هنوز نمیدانم خوب است یا بد . من که به قول دوستانم همیشه به نفهمیدن مشهور بودن نه به خاطر اینکه ترک خوردگیشان را نمی دیدم ، می دیدم اما هر بار سعی کردم کمکی باشم از ترس اینکه این ترک با لمس من بشکند نزدیک نشده ام دور مانده ام و تماشا کرده ام فقط همین و به جز این حس بد که به تماشای خرد شدن دوستی نشسته ای آن نگاه مایوس که امید کمک داشته و من نتوانسته ام مثل سوختگی سیگار که هر چه میگذرد دردش بیشتر می شود غرور آدم را خراش می دهد .
پ.ن : مرسی به خاطر سعی که برای دور نگه داشتن ما از تاریکی که درونت بود کردی حداقل من میفهمم اینکه بخواهی دنیای سفیدی برای دیگران بسازی وقتی خودت دلت میخواهد فقط صندلی باشد جایی کنار آن پنجره پر نور و صاحب کافه ای خوشحال که از دیدن تو که تنها نشسته ای سر ذوق بیاید و در مورد چیز های پیش و پا افتاده ای از گربه اش تا گران شدن منوی کافه بحث کنی عوض اینکه نگران دیر رسیدن من به قرار بعد از ظهرم یا دانشگاه نرفتن آن یکی باشی .

۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

نسلی که همه چیز را می دانست

زمانی کسانی بودند که همه چیز را می دانستند .
می دانستند تنها راه رسیدن به سعادت انقلاب کردن است و داشتن یک پیشوا .
آنها راه درست زندگی کردن را کشف کرده بودن خوشبختی همچون همای سعادتی بر سر رویشان ...
بر سر و رویشان شاشید چنان که هنوز بعد از سی سال بوی شاشش همه زندگی ما را بر داشته .
حالا این نسل شده یک مصیبت یک فاجعه که عین سرطان همه نواحی زندگی ما را پر کرده ،
عاشقیت خودش در ترازوی عرق سگی سنجیده می شده اما حالا می خواهد عاشقیت ما را در ترازو عقل معاش بسنجد .
ایدئولوژی اش مارکس بوده و شریعتی و نیچه حالا می خواهد من شیعه اثنی عشری باشم .
برای باد معده رفیق رجوی بیانیه صادر می کرده و دست به اعتصاب و تظاهرات میزده ، حالا می خواهد من برای زندگی کردن برای گرفتن فقط قسمتی از روحم هم تلاش نکنم و مثل یک سگ مطیع باشم.
آخر می دانید این نسل همه چیز را می داند

۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

Could I laugh again

You're killing me again
Am I still in your head
You used to light me up
Now you shut me down
If I
Was to walk away
From you my love
Could I laugh again
پ.ن:
again ...
again...
again...
ag...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Digitally Bright

بعضی وقتها اگه خوش شانس باشی , میتونی خودتم خر کنی ......


And if the sun seems gray no light
I can make it digitally bright
Going out to color the mountains
Slow it down or speed it up
Turn around and make a stop
And we'll care for making it right

It goes and goes and passes by
What are they looking for?
It boils and boils and leaves you dry
This real taste asks for more
It's never easy to cross any borders
Without any papers
No requests and no orders
It has never been easy to cross any borders

----------------------
P.n:الان برنامه هایی اومده که میشه عکسهای تاریکو دیجیتالی روشن کرد
P.n:Good luck

شانزده آذر است

شانزده آذر است
حالا با تمام تلخیم باز هم دلم تنگ می شود برایش
زمان زیادی طول می کشد تا بفهمی اولین همخوابگی روحت و از دست دادن باکره گیش کی و کجا بوده است حال اینکه این فهمدین حالت را بدتر می کند .
قرار بود من دنیای را بسازم ، می دانید ؟
قرار بود من با پدرم فرق کنم ، می دانید ؟
تمامی این قرار ها حالا شده است یک نوستالژی سنگین که فقط وزنش رفتن این راه را سختتر می کند .
شانزده آذز است

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

این پست مبتذل است - شما ببخشید .

ما بوی گندم مال من هرچی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من هرچی می کارم مال تو
اهل طاعونی این قبیله ی مشرقی ام
تویی این مسافر شیشه ای شهر فرنگ

پ.ن : مبتذل است ، می دانم.
دست مالی شده است ، می دانم .
اما مگر زندگی ام به همین غمگینی و مبتذلی نیست ؟
پ.ن : کفتر کشته پروندن نداره رو خاک و خونا کشوندن نداره
داره از تنهایی گریم میگیره توی این شهر دیگه موندن نداره
فصل مردن واسه من کی می رسه وقت پرواز من از این قفسه
پ.ن : نمی دانم کدام احمقی آخر خط را مردن می داند . وقتی می توانی انتخاب کنی که بمیری یعنی هنوز به ته خط نرسیده ای هنوز راه حلی هست اما وقتی این انخاب نباشد یعنی فرقی نکند بین زنده بودن یا مردن ...

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

همیشه پاورقی های زندگی من مثل این نوشته بیشتر از اصلش بوده

سایشم نمی موند هرگز پشت سرش
غمگین بود و خسته تنهای تنهای
با لب های تشنه به عکس یه چشمه نرسید تا ببینه
قطره قطره ،
قطره آب ، قطره آب.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فکر میکنم غمگین بودن تنها کاریست که خوب بلدم حتی اگر دلیل برایش نداشته باشم . می توانم با یک تصویر قدیمی از این شهر غمگین پرت شوم در دورانی که سعی میکنم یادم نیاید کی بود وکجا بود یادم نیاید دوستانی بودند که حتی ناراحتی شان بوی غم نمی داد .
از تمام آن چیزها همین پاییز بدون هیچ تغییری باقی مانده انگار دارد پوسخند می زند، لذت می برد از اینکه آدم را مچاله کند در تصاویر و صداهایی که حتی حافظه افتضاح من هم زورش به آن نمی رسد .
پ.ن : نمی توانم ذهنم را کنترل کنم برای خودش کار میکند و من که میدانم نیاز به کمی فکر نکردن کمی جدا شدن از این هوای سنگین دارم، کاری از دستم بر نمی آید خودم را سرگرم میکنم اما باز بخشی از من درگیر است شبیه ماشینی که چرخ دنده اش جایی درجا میزند و نمی چرخد وقتی نتوانی درستش کنی ماشین وا میدهد از هم می پاشد، می پاشم. ولی حتی آن ماشین هم به من برتری دارد من باید ظاهر را حفظ کنم .
من باید پسر خوب ، دوست خوب و جاهایی نقش دشمن خوب را بازی کنم نه به این خاطر که از بازی لذت میبرم فقط هیچ وقت دوست نداشته ام بازی کسی را بر هم بزنم .
راستش هیچ وقت نفهمیدم چطور بقیه احساستشان را به این راحتی بیرون می ریزند عصبانی میشوند خوشحال می شوند یا حتی عاشق می شوند .
پ.ن : به آدم ها در رویا هایم نقش میدهم همان نقش هایی که خودم دوست دارم حتی خودم هم نقشم را عوض میکنم خیلی وقت پیش نقش قهرمان ها را بازی می کردم البته قهرمان هایی که میمیرند حالا دیگر زیاد نمی توانم رویاهایم را جلو ببرم حالا نقش کسی را دارم که به قهرمان های مرده می خندد به همه چیز میخندد و این یعنی رویایی که دیگر سفید نیست جالب است رویاهایی که غمگینند باعث دلگرمی آدم می شوند و بر عکس آنهاییشان که خنده دارند سیاهند درد دارند دیگر رویا نیستند کابوس می شوند می پیچند دور ذهنت و دوباره غرقت میکنند .
پ.ن : مضحک تر از همه این است که همیشه پاورقی های زندگی من مثل الین نوشته بیشتر از اصلش بوده خنده دار است نه ؟