۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

عاشقانه ای برای معبودم

مشتاقانه منتظر می مانم ، منتظر آن خدای بخشنده . نمی خواهم به بودن یا نبودنش فکر کنم فقط می خواهم باشد جایی حتی خیلی دورتر از من ، اما باشد . بعد چنان رگباری از فحش نثارش کنم تا بتوانم خودم را از زیر این آوار بیرون بکشم می دانم باز هم من هستم که زیر آوار می مانم اما کسی جای باید به او بگوید این همه کثافت که از برکت وجودش روی سر و رویمان ریخته ارزانی خودش و یارانش من فقط کمی جا برای تنها بودن می خواهم .

هیچ نظری موجود نیست: