۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

چه می خواهی از من ؟ که خالی کنم این سنگر قدیمی را ؟ که در تیررس باشم از همه ؟
سال هاست نه کسی امده برای کمک نه خمپاره ای برای مردن
منم و منم و منم و منم

نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است

نمی دانم از چه پر و خالی می شوم ، نمی دانم از چه تغذیه می کند که مدام سرریز می شود باز ادامه پیدا می کند .
شنیر شنیر دلقک خوبی باش بخندان ، یادت برود تنهاییت ، یادت برود دور بودنت از زندگی . راست می گفت پنج شش ماه که نباشی یادشان میرود مستی ات . میشوی اسطوره برای ما با آن روح بزرگت که حتی از ترجم دیگران هم نمی گذرد .

۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

عیار تنها

عیار تنها که باشی خودت می مانی و اسبت نه افتحار می خواهی نه پیروزی حالا هرچه مردم تبرکت کنند و دعا همراهت کنند باز هم فرقی نمی کند . وقت نیازشان از کنار همه می گذری حتی آن نگاه مبهوت و منتظر هم مجابم نمی کند که بمانم