۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

من آدم تنها ماندن نیستم . دقیقه ای خودم را به فاک می دهم باید حرف بزنم تا در دنیای خودم غرق نشوم تا بوی گه نگیرم . نه من مرد خبرهای خوش نیستم ، من اصلا مردِ چیزی نیستم. وقتی کسی دور و برم نیست انگار یادم می رود زندگی کردن میروم آن ته می نشینم تا از همه چیز فاصله بگیرم حس کثافتی دارم نسبت به این تنها بودم از آن طرف ذره ای اطمینان به ماندن ها ندارم همان اول هم فکر میکنم که آدم ها می آیند که بروند بدتر که بخواهی به زور هم میخشان کنی به خودت .

۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه

هی رفیق
ما سالهاست رویای گذشتن از این پل را فراموش کرده ایم خو کرده ایم به ماندن در آن طرف ، هزار شعبده هم که نشانمان دهی باز راهی نمی شویم
ترس رودخانه نیست . ما به داستان های مسافران زنده ایم ،

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۱, شنبه

وارطان

بهار، خنده زد و ارغوان شکفت

در خانه، زیر پنجره، گل داد یاس پیر

دست از گمان بدار

با مرگ نحس پنجه میفکن

بودن به از نبود شدن خاصه در بهار...

وارطان سخن نگفت ؛

سرافراز، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت...

وارطان سخن بگو

مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته ست

وارطان سخن نگفت؛ چوخورشید

از تیرگی درآمد و در خون نشست و رفت...

وارطان سخن نگفت

وارطان ستاره بود

یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت...

وارطان سخن نگفت

وارطان بنفشه بود، گل داد و مژده داد:

"زمستان شکست" و رفت...

.

.

.

.

. و رفت

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

وارث کدام عشیره ام که آفتاب همیشه از مدار صلات ظهر بر ما می گذرد ، عمود است همیشه این سایه بر سرنوشت .

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

سیاوش بچه معروف مدرسه بود در همه چیز هر کس چیزی می خواست باید برای دوم بودن می جنگید از کاپیتانی تیم فوتبال تا سرپرست گروه ستاره شناسی . عادت همه شده بود دوم بودن و عادت سیاوش رئیس بودن . هر چه خودم را می چلاندم حتی نزدیک حلقه محبانش هم نمی شدم
نمی دانم چه شد در آن سن و سال از یک جا به بعد حالم از خودم به هم خورد از این همه حقارتی که بار خودم کرده بودم دیگر نمی خواستم حتی هم کلام سیاوش باشم ، شدم عضو گروه - بچه اسکل ها - آدم های عجیب غریبی که فقط کار خودشان را می کردند حتی زنگ ورزش هم بازی های خودشان را داشتند . نکته جالب این بچه این بود که ذره ای با هم صمیمی نبودیم فقط برای پر کردن وقتمان دور هم بودیم بیرون مدرسه اگر هم را میدیدم راهمان را کج می کردیم انگار یک قرار داد نا نوشته بود . همین شد که در کل دوران راهنمایی یک اسم هم به عنوان دوست یادم نمانده ،
دیگر هم برای هیچ موجودی سعی نکردم خودم را ثابت کنم

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

پسر مطمئن باش ماشه را که چکاندی ما را مرده ببینی ، هیچ چیز گه تر از مرده از قبر برخواسته نیست .

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۴, چهارشنبه

خیال کردی اگه بمیری کسی ناراحت میشه !؟! واسه من فرقی نداره، من با کسی کاری ندارم.

آسمون آبیه
آسمون تاریکه
آسمون زخمیه
آسمون ابریه

یعنی بعضی چیزا می مونه برای همیشه با آدم عین اولین کشیده که خوردی