۱۳۹۳ مهر ۱۴, دوشنبه

احتمالا هزینه گزافی بود چهار سال از زندگی برای آنکه یاد بگیرم ایده آل هایم از زندگی را به هیچ موجود و وضعیتی نفروشم. بدانم که آن حجم از عادی بودن زندگی، همیشه مطیع دیگران بودن، بزدلی و فرار از هر چیزی، زندگی کردن با مشخصات دیگران، هر روز شبیه یک نفر بودن، دگم و متحجر بودن در لفافه ای از روشنفکری و مدرن زندگی کردن؛ هیچ کدام برای من راه زندگی نیست. هر چند این میان من نیز گاهی وادادم خسته شدم بی خیال تمام آن ایده ها شدم اما از خوب حادثه یا از خوش اقبالی من تا ته در آن کثافت زندگی فرو نرفتم 

۱۳۹۳ مهر ۱۰, پنجشنبه

بیش هر چیز من در این میان از خود خشمگینم و با هیچ انتقام و زخمی نمی توانم خودم با خودم تصفیه کنم. اینکه آن همه مدت تعفن اشتباهم زیر مشامم بود و من تنفسش می کردم. اینکه می دانستم هر زمان که از این تعفن فرار کنم برایم حکم نجات را دارد. اینکه به احمق شدن، شبیه دیگران شدن، آدم شدن تن داده بودم و صدایم در نمی آمد. اینکه از هراس تنهایی به هر امکان کثافتی تن داده بودم. تما ایده هایم از انسان، رابطه، زن، زندگی را خاک کرده بودم تا غریق بمانم و حالا بایست تاوان بیشعوری و بلاهتم را با زمان و عقلی که تا مرز ضایع شدن پیش رفت بپردازم. از کدام نام بیش از خویش می توانم خشمگین و طلبکار باشم؟