۱۳۹۳ مهر ۱۰, پنجشنبه

بیش هر چیز من در این میان از خود خشمگینم و با هیچ انتقام و زخمی نمی توانم خودم با خودم تصفیه کنم. اینکه آن همه مدت تعفن اشتباهم زیر مشامم بود و من تنفسش می کردم. اینکه می دانستم هر زمان که از این تعفن فرار کنم برایم حکم نجات را دارد. اینکه به احمق شدن، شبیه دیگران شدن، آدم شدن تن داده بودم و صدایم در نمی آمد. اینکه از هراس تنهایی به هر امکان کثافتی تن داده بودم. تما ایده هایم از انسان، رابطه، زن، زندگی را خاک کرده بودم تا غریق بمانم و حالا بایست تاوان بیشعوری و بلاهتم را با زمان و عقلی که تا مرز ضایع شدن پیش رفت بپردازم. از کدام نام بیش از خویش می توانم خشمگین و طلبکار باشم؟

هیچ نظری موجود نیست: