۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

Give me my,Give me my

It's time now!
My time now!
Give me my, give me my wings
p.n : Knowing... Yearning... you know
I should have run... but I stayed
Maybe I always knew,
My fragile dreams would be broken for you.

اگر چه هنوز هستم

می خواهد از هستی ساقتم کند! فقط نگاه می کنم از روی کنجکاوی نه چیز دیگر .

ز لاشه ام بگذر
که من ،
ز دودمان منقرض اشک و خون و یخ هستم
چو سنگواره ماموت

my wicked leap of faith

هیچی دیگه اونی که باید باشه نیست.
leap of faith منم فقط با یه لیوان عرق کیشمیش 1 سال مونده ممکن شد

۱۳۸۷ اسفند ۶, سه‌شنبه

تلقین یک تغییر برای تقویت ماسک (همه خیر شما رو میخوان)

حرفاتون روم تاثیر گزاشت.نه باور کنید به شما نمی خندم.قیافم اینجوریه
.شما که منو بهتر از خودم میشناسی چرا دیگه؟خودتون گفتید من کلا ادم جلف و بیخیالیم.

۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

ای قهرمان احمق

چقدر احمقانه است همیشه توپ را در زمین دیگران انداختن .
مشکل نه خنده های آن مسافران است نه قطار نه مقصدش ، مشکل آن رنگ لاجوردی آسمانی است که در پایان راهش به خاکستری می زند اگر پایانی داشته باشد .

run,run

قهرمان درون من بر روی ریل دراز کشیده و منتظر صدای قطاری است که از شهر نزدیکانم می آید و برای این شامورتی بازی هورا سر می کشند بدون آنکه بدانند این آخرین نمایش است .
این دفعه وقتی پرده بالا می رود ، کسی تعظیم نخواهد کرد فقط بوی کافور و تصویر ترمه

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

باید ایستاده و فرو افتاد در آستانه دری که کوبه ندارد

نفرتم از زندگی همان قدر است که نفرتم از مرگ
کاش کسی میگفت چطور می شود هیچ چیز نخواست
کاش این همه شاعر کمی فقط کمی جای من نیز زندگی می کردند

من مرگ را زیسته ام

دردا
دردا که مرگ
نه مردن شمع و
نه بازماندن ِ ساعت است،
نه استراحت ِ آغوش ِ زنی
که در رجعت جاودانه
بازش یابی، نه لیموی پر آبی که می مکی
تا آنچه به دور افکندنی ست
تفا له ای بیش
نباشد :
تجربه یی ست
غم انگیز
غم انگیز
غم انگیز
به سال ها و به سال ها و به سال ها...

من مرگ را زیسته ام
با آوازی غم ناک
غم ناک
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده.

۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

با صد هزار مردم تنهايي ، بي صد هزار مردم تنهايم

Perry's blue scrubs
اگر پنج شنبه، پنج شنبگی میکرد با ما
هیچ جمعه بی پدر مادری نمیتوانست من را از جمعگیش بترساند.

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

هی رفیق

آدم باید بتونه پایین یه تپه دراز بکشه با گلوی پاره و خونی که آروم آروم می ره تا بمیره و همین موقع اگه یه دختر زیبا یا یه پیرزن با یه کوزه ی قشنگ روی سرش از کنارش بگذره باید بتونه خودشرو رو یه بازو بلند کنه و ببینه که کوزه صحیح و سالم به بالای تپه می رسه
فرنی و زوئی - جی دی سلینجر

۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه

جرم این است . جرم این است

اي كاش مي توانستم
يك لحظه مي توانستم اي كاش
بر شانه هاي خود بنشانم
اين خلق بي شمار راگرد حباب خاك بگردانم
چتا با دو چشم خويش ببينند كه خورشيدشان كجاست
و باورم كنند.
اي كاش
مي توانستم!

این جنگ نیروی تازه نفس میخواهد نه یک سوار بی سپر که چشمانش فقط قرمز مات را می بیند از خونی که دلمه بسته است و یا شاید هنوز هم جاری است از فرق سرش

مرا اگر خود نبود اين بند، شايد بامدادي همچو يادي دور و لغزان،
مي گذشتم از تراز خاک سرد پست ...
جرم اين است !
جرم اين است !

۱۳۸۷ بهمن ۲۵, جمعه

این من لعنتی

نمی دانم چرا هیچ وفت برای خوشحال بودن آماده نیستم خودش می آید و می رود بدون اینکه دلیلی داشته باشد یا راهی که باز بتوانم تکرارش کنم این خوشحالی فرق می کنم با آن لذتی که از خود آزاری می برم از اینکه دلیلی پیدا کنم برای اینکه به خودم بقبولانم هنوز چیزی هستم ، وجودی برای اینکه حداقل کسی از من متنفر باشد و به من یاد آوری کند که هستم .
از هیچ خوشحال بودن حس پوچ و توخالی است ، سطحی است ، اما من دوستش دارم می دانم همین حالا از بین انگشتان دستم سر می خورد و سعی برای حفظش احمقانه است باید بگذارم ( می گذارم) راهش را برود انگار که کسی دیگری جایی منتظرش است .
پ.ن : این من چیزی است که وجود دارد با تمام رفتار هایی که شاید قابل درک هم نباشند مثل راه رفتن پیشاپیش همه و حس بدی که از یکجا بودن دارم . جانم برای طبیعت در نمی رود ( البته برف استثنا است) و دیدن منظره هم با حافظه ای که به ثانیه ای دیگر چیزی یادش نمی آید آنقدر ها نمی تواند مهم باشد شاید تنها دلیلی که بام را دوست دارم راه رفتن راه رفتن برای رسیدن به انتهای راه است نه اینکه آن بالا چای کارامل دارد فقط برای اینکه کاری را تمام کنم در میان این همه کار نیمه تمام که مجبور بوده ام شروع کنم ولی اگر مجبور هم باشم تمامشان نمی کنم ، این پایان کاری که بی هیچ دلیلی شروعش میکنم و پایانش می دهم دوست می دارم .
پ.ن: نمی دانم شاید این هم تاثیری باشد که از لنی گرفته ام اما با تمام وجود آن علاقه ای که به برف و آن هیچ بزرگش دارد را می فهمم

۱۳۸۷ بهمن ۲۴, پنجشنبه

مانیفیست یک دلقک

من قواعد این بازی را قبول نکرده ام اصلا مگر کسی از من پرسید حوصله بازی کردن دارم یا نه ، که حالا قواعدش را به صورتم می کوبید دلم می خواهد در بدترین شرایط بخندم ( می خندم ) و بهترین لحظات پاچه عالم و آدم را بگیرم هر چه می خواهید اسمش را بگذارید افه رو شنفکری یا شاید باز یکی از ترفند های این دلقک برای خنداندن شما .

This is no good,This is insane



وقتی به فاک میری که همه تلاشتو میکنی و میفهمی به اون اسونی هم نیست .
هنوز خیلی کمه ....
هنوز نمیگیره....
هنوز میترسی عدد روس تاس رو ببینی ....
هنوز ...
فاااااااااک بیخیال اصلا.اینم یه گه کاری روی بقیه گندهایی که زدم ...
اهنگشو گوش میکنم که دقیقا وصف حاله:

Should I speak?
Should I bother shaking hands?
Am I weak If I leave it as it stands?
I've submerged
And I've surfaced with the blame
I guess I'm no good, I guess I'm insane

Should I go, if she calls out my name?
And if she bleeds, should I wipe up the stain?
And if I'm low, can I drown in this rain?
I guess I'm no good, I guess I'm insane

And I hate when you say
That I never fight for you
Sometimes you breathe
All over my scar
And you always end up
Closer than close
That's where I give in

Should I confess
The actions of a hand
In my mind
I'll betray you once again
Why should I climb?
What is there to gain?
This is no good
This is insane

And I hate when you say
That I never fight for you
Sometimes you breathe
All over my scar
And you always end up
Closer than close
That's where I give in

You're taking, you're taking
You're taking me down
You're taking, you're taking
You're taking me down
And you always end up
Closer than close
That's where I give in
-------------------------------
برای دانلود: Damien rice -Insane