۱۳۹۱ شهریور ۲۷, دوشنبه

هی برناردو برناردو کنار این تلفن تخمی که نشسته بودم بین خاطرات آدم هایی که مخاطبش بودند یادم آمد برایت نگفته ام نگذار هیچ وقت زمان بیشتر از این بگذرد فرقی نمی کند کی باشد یا چطور همیشه زمان بیشتر از حد آدم ها می گذرد اگر توانستی حبسش کن نگهش دار اگر نه دیگر برناردو نباش اسمت را عوض کن جعفر باش احمد یا هر مزخرف دیگری بگذار قهرمان قهرمان بمیرد

۱۳۹۱ شهریور ۲۶, یکشنبه

خانه ای باید ساخت بی در بی پنجره خانه ای از جنس دیوار نه روزنه ای نه شکافی نه نوری نه صدایی خانه ای باید ساخت هزار فرسنگ دورتر از هر گیاهی نه کسی را راه به آنجا باشد نه تو توان خارج شدن خانه ای باید ساخت سرد سیاه تاریک بی عادات آدمیان بی ابزار آرامش 
این تصویر نا زیبای خوف آلود می شود مامن سر پناه - می شود خانواده دوست - می شود دیروز و حال و فردا - می شود یک گور بی رویا
خانه ای باید ساخت

۱۳۹۱ شهریور ۲۴, جمعه

پیکر مردی که دیگر نمی خندد

این جان ها که به در می برم هدیه نیست به مرگ سرراست که عادت ندارد . شدی بیچاره اطرافت خاک برسر زندگی که شدی تماشایت می کند 
قهرمان نمی خواهد این بی پدر  کثافت که شد خانه ات به لجن که کشیده شدی می نشیند تماشایت می کند

۱۳۹۱ شهریور ۲۰, دوشنبه

تلاشی به حذف ت

تاریخ را فاتحان نمی نویسند همیشه کسی که داستانی خاطره ای رویدادی می نویسد همانی است که دلش می خواست جزئی از کل باشد اما نه این کل های تکراری کثافت چیزی نوشته برای بعد تر های خودش برای وارثان این تنهایی تا این قوم به حج رفته یادش باشد رسالتش را . 
یادت باشد که برنده ها هیچ وقت چیزی نمی نویسند اصلا شک دارم نوشتن را بلد باشند این رسم الخط زاده شد برای ما

۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

شمال از شمال غرب

شمال و جنوبم را گم کرده بودم جغرافیا که همیشه نقطه ی قوت من بود شده بود بلای جانم به غرب می رفتم که از طلوع فرار کنم خورشید سریع تر از من آنجا بود کم مانده بود بشوم پایه بساط خانوادگی عرق خوران پدرم یک پله مانده بود برای مادر افتخاری شوم  که می خواست .  کم مانده بود کم