۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

از یک جا به بعد تمام می شوم برای همه دیگر با صندلی و دیوار هم فرقی نمی کنم برایشان . به قول بل هیچ کس از یک دلقک مست خوشش نمی آید . دیدنش غم انگیز است و این آخرین چیزی است که هر کس دوست دارد ببیند یک دلقک غمگین .
من هم برای امرارمعاش هر چند وقت یک بار مجبورم این تماشاچیان را عوض کنم بروم یک جای دیگر با آدم های دیگر تا نشناسند این دلقک مست را
همین هم می شود که وقتی ریسمانی از خاطره ، دوستی حتی نفرت به من وصل می شود چشمانم از ترس دو دو می زند
وقتی می شوم مخاطب خاص کسی با خودم سر جنگ می گیرم که مگر من تمام زندگی ام رو دوشم نیست که مگر منی که تمام بودنم خلاصه می شود به فردا صبح ، منی که از دیدن یک ساختمان نیمه کاره تمام هفته ام را به فنا می دهم می توانم برای کسی باد موافق باشم

۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

می دانی وقتی تاس آدم همیشه اشتباه بیاید یکدفعه از یک اتفاق ساده همه چیز ویران می شود. انگار که تمام زندگی ات منتظر همان اتفاق ساده باشی تا به همه بگویی بروند به درک .
بگویی دیگر چیزی برای کنجکاوی نمانده . بگویی این مزیت آدم های بازنده است که می توانند قبل هر بازی بازنده باشند و لازم نباشد چیزی را به کسی ثابت کنند .

۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

ای زندگی بیزار از تو ام

یه جا تو لیتل میس سان شاین دووین داره با فرانک حرف می زنه بهش می گه کاش می شد 18 سالگی آدم پاشه اون تایم قبلش رو نداشته باشه ، نبینه . حالا واسه ما شاید به خاطر جغرافیامون کاش می شد 45-50 سالگی پاشی بعدشم که 5-6 سال مونده به آخرش دیگه ارزش سعی کردن و نداره بعد این میشه یه زندگی ایده آل ، دیگه تو اون زمان کسی ازت انتطار نداره چیزی باشی حتی خودت .