۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

تا مرز تنفر

حس بدیست اینکه از همه چیز حوصله ات تا مرز تنفر سر برود .
از این نوشتن ، از این ناله هایی که بو گند تظاهر و ترحم بر انگیز بودن می دهند حتی از این منقطع نوشتن های احمقانه که شبیه ذهن من پر است از نقطه هایی که جایشان اشتباه است و خط بعدی نا معلوم

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

اینجا یه خرگوشی هست که هر کاری کنید غیب نمیشه

-پنجاه سال ، پنجاه سال تموم دست از پا خطا نکردم
یعنی می بخشند ؟
من هیچی امضا نکردم
تو این سال ها چه چیزها دید
چه چیز ها شنیدم ولی دم نزدم
از ترس و حالا از همین میترسم

- اینجا یه خرگوشی هست که هر کاری کنید غیب نمیشه
اونم مهندس رنجبر که می خواد هوار بزنه تمام تردستی های شما رو رو کنه

*آقالو - گاهی به آسمان نگاه کن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن: می دانم بخشیده شده ای
پ.ن: میدانم غیب نمی شوی

در اشک ناتوانی خود ساغری زدم.

من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چيزی نظير آتش در جانم
پيچيد.
سرتاسر وجود مراگويی
چيزی به هم فشرد
تا قطره‌ ای به تفته‌گی خورشيد
جوشيد از دو چشمم.
از تلخی تمامی درياها
در اشک ناتوانی خود ساغری زدم.

آقالو مرد .
برای من آقالو همان صدای عجیبی بود که فراز و فرودش یک معنی داشت ، گرم بود و مرموز .
چقدر دوست داشتم تله تاترهایش را وقتی کنار پنجره ای می ایستاد و چیز هایی میگفت که اگر صدای او نبود می ماسید یخ می زد اما او بود . کافی بود به تنهایی برای هر اجرایی . حالا هم مردنش کافیست به تنهایی برای این نمایش زندگی ما .
دوستش خواهم داشت به اندازه تمام دفعاتی که گاهی به آسمان نگاه کن را دیده ام .

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

the look on your face to die for

دروغ گفتم.
دروغ میگم .
دروغ خواهم گفت .
فقط بخاطر اینکه بتونم اون نگاه Impressed رو روی صورتت تجسم کنم....

*از دروغ متنفرم.از خودمم که ....

Stepping Stone

چه خوبه بدونه فیلت*ر بودن.
اولش ترسناکه و سرد.عین استخره اب سرد.
سرمای حقیقت.سوزش واقعیت.
اما اگه عادت کنی.....
برو واسه خودت........

*اینارم همه رو بزارین به حساب گرمای سر من....

berserker within

اخه مگه میشه اینقدر عوض شد ؟؟؟
اونم تو این مدته کم ؟
دیگه نمیشناسمش مثل برادرم بودو هست اما .....!!!!
هر وقت برگردی هستمت.ت. این شک نکن.به قول jonas :

You used to be like my twin
And all that's been
Was it all for nothing
Are you strong when you’re with her
The one that’s placed you above us all

solace for what price ??????

عجیب جانورانی هستند این موجوداته دو پا.
داشتن ....داشتن....داشتن....
اخه اول ببینید به دردتون میخوره بعد.چرا خش میندازید ؟ چرا پاره میکنید ؟ چرا میکنید ؟چرا ناراحت میکنید ؟؟؟؟
چرا حسودی ؟؟؟
نمیدونم چی بگم!نفهمیدم چی گفتم!!!

*به قول حسین پناهی:
چه مهمانانه بی زحمتی هستند مردگان.نه به دستی ضرفی کثیف میکنند.نه به حرفی دلی....

Lets do the things we normally do

یا بگو .
یا ولم کن چرا عین این زره برسرکر هر شب میفتی بجونم و عقل معاشمو ازم میگیری و ازادی از درد موقت بهم میدی ؟؟؟
بده که هر شب تشنه بری و خمار برگردی!!!
مطمئن بریو امیدوار برگردی !!!

اه چی میگم ؟ تقصر خودمه to begin with مرد باشو حرفتو بزن ؟؟؟
نمیتونی ؟
بکش...بکش پس...بکش تا جونت در بیاد!!!
یعنی خاک تو سرتا .....خاک....

ستاره ها هم می میرن

- ما نمی دونستم که ستاره ها هم می میرن
- همشون می میرن
- خیلی از ستاره ها که ما الان داریم می بینیم شاید میلیون ها سال پیش مردن ، ولی ما به خاطر مسافتی که باهاشون داریم هنوز داریم اونارو می بینیم
- یعنی اینقدر دورن
- خیلی دور خیلی نزدیک
وقتی با دنیای خودمون مقایسه خیلی دورن اما اگه با کهکشان های دیگه مقایسه کنیم تازه می فهمیم که چقدر به ما نزدیکن و ما خبر نداریم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یعنی هنوز دارن منو میبینن ؟ تازه می فهمم چرا هنوز هم مخاطب دنیای دیگران قرار میگیرم .
وقتی زیاد نزدیک باشی همان قدر دنیای دیگران روی شانه ات تحمیل می شود که خیلی دور باشی .

تا اطلاع ثانوی بوی لجن می آید

شاید من زیادی بدبین شده ام نمیدانم
شاید همه جای دنیا پیر مرد های شصت ساله جلوی پای دختران شانزده ساله ترمز میکنند تا (( اتو بزنند)) .
شاید همه جای دنیا اسطوره های جمع های دوستان کسانی هستند که تعداد همخوابگیشان از همه بیشتر باشد.
شاید همه جای دنیا خدا عامل مردن آدم های بیگناه میشود .
شاید همه جای دنیا مادران کمونیست به دخترانشان درس حجاب میدهند .
شاید همه جای دنیا پدران روشنفکر به پسرانشان رسم زن کشی.
شاید همه جای دنیا این همه شاید بدون جواب می ماند .
نمیدانم
نمیدانم
ولی بوی لجن می دهد این خاک این سرزمین این مردم و من.

۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

حتی خود زنی هم حالم را بهتر نمیکند

بعضی وقت ها خودم می ترسم از این حجم تنفری که نسبت به همه چیز پیدا میکنم
بدتر از همه اینکه پیکان این تنفر بیشتر به سمت خودم است
و باز هم خود سانسوری احمقانه به سراغم می آید می خندم و سعی میکنم این تنفر از من بیرون نریزد ، نمی ریزد .
همه از این حجم خوشحالی من تعجب میکنند و من از این حجم حماقتم .
حتی خود زنی هم حالم را بهتر نمیکند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا کسی چراغ پشت سر من را خاموش نمیکند ...

۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه

سیر روز در شب (یا) سخنی با آقای زنجانپور

نمایشنامه های اونیل پیش ضمینه می خواهد حالا نه پیش ضمینه به آن معنی عمیقش حد اقل مثلا مثل چخوف باید جو داستان را درک کنی اگر ظنز چخوف را نفهمی بیشتر مضحک میشود
در مورد اونیل هم همین است شاید ایراد از ما بود که در این جو نبودیم اما آقای عزیز من بازی ها را هم درک نکردم قرار بود نقش ها وازده و تلخ باشند که نبودند قرار بود دکور حس تلخی را منعکس کنند که نکرد حتی آن طنز خفیف هم به بقیه نمایش نمی چسبید
من فقط از بازی تاج میر خوشم آمد یعنی تا وقتی که بود صحنه یک چیزی داشت یه وزنی.
بدترین ضربه هم بازی گلچهره سجادیه بود کسی که مهمترین عنصر داستان است البته قبول دارم نقشی سختی بود آن همی گسستگی افکار سخت در می آید که خوب در نیامد .
راستش بعد تاتر با خودم گفتم حالا که چه قرار بود چیزی به من بدهد ؟ قرار بود در یادم بماند ؟
نداد ، نماند.
فقط چند دیالوگ خوب که آن هم گم شد در آن حجم خواب آلودگی ما
آقای زنجان پور معذرت میخواهم من هم میفهمم کار هنری چه دردسری دارد و بدتر آنکه کسی در موقع کار خوابش بگیرد ( باور کن می فهمم) اما کاش طور دیگری بودید کاش آن حس ترس و هیجان که در تاتر به ما دست میدهد را جدی میگرفتید .
"در سیر روز در شب یک خانواده ایرلندی - امریکایی از هم پاشیده به نمایش درمی‌آید. ‌مادر این خانواده گرفتار مرفین است، جیمی پسر بزرگ‌تر دائم‌الخمر و تونی پسر کوچک‌تر دچار بیماری سل و مرگ زودرس شده است. پدر هم نمی‌تواند مرکز توجهات و غلبه بر دردهای خانواده باشد. نبودن کانون و گرانیگاه عاطفی عامل اساسی این از هم پاشیدگی و گسست شده است. تجربه‌ای که خاص اونیل است و بستر این موقعیت قابل تعمیم به تمامی زندگی‌های آمريکایی است."
+ عنوان مطلب را عاریه گرفته شده از ایشان است
+ البته بعضی ها خوششان آمده بود

۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

پدران و مادران بیچاره ی سرزمین من یا چطور یاد گرفتم صبور باشم

پدران تمام شده ای که خود را اصلاح طلب و آزادی خواه می دانند ، مادران افسرده ای که نماد خوشبختی می شوند .
و من که سیبلی شده ام برای تیرهای حسرت و نصیحت دیگران .
همین می شود که از نزدیک شدن دیگران می ترسم ، همین می شود که بزرگترین احمق ساکت دنیا می شوم.
پ.ن : مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش ( احمق مگه به جز تحمل کار دیگه هم میشه کرد )
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آلبوم جدید کیوسک گوش میکنم "باغ وحش جهانی"
پ.ن: پسر جان اگر حوصله بود یه چیزی در باره این آلبوم بگو
پ.ن2 : دنیای پسرجان دنیای موزیک و فیلم است

۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه

A friend need a friend indeed,friend with weed is better ...

هوووووی مردک.
قرارمون این بود که روح من در مقابله قلیون و چند دست فوتبال.
اگه میخوای حرفهاتم گوش بدم اون قیمتش فرق داره.


پ.ن:به این میگن یه دوستیه متقابل.

شباهت های نا گزیر

فاصله با پدرت وقتی 17 ساله هستی وحشتناک است به علاوه اینکه دوست داری دنیای خودت را بسازی و پدرت بزرگ ترین مانع
وقتی 24 ساله می شوی فاصله همان قدر است شاید هم بیشتر فقط دیگر دنبال دنیا نیستی و یک حس بدی به آدم میگوید شبیه همان پدر شده ای
بی حوصله ، حق به جانب و احمق
پ.ن : این حس امروز وقتی بچه های 16-17 سال را دیدم که با شادی عجیبی مشغول سر وصدا تو خیابان بودند یهو خورد توی صورتم که من هم دارم قدیمم را فراموش میکنم آن دنیا 17 سالگی را

نه دیگه این واسه ما دل نمیشه

نه دیگه این واسه ما دل نمیشه
نه دیگه این واسه ما دل نمیشه
هر چی من بهش نصیحت می کنم
که بابا آدم عاقل آخه عاشق نمی شه
میگه یا اسم آدم دل نمی شه
یا اگه شد دیگه عاقل نمی شه
میگه هر صید که می شه قلب باشه
میگه هر صید که می شه قلب باشه
اما هر چی قلب شد دل نمی شه
نه دیگه
نه دیگه
این واسه ما دل نمی شه
پ.ن : ندارد

۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود*

نمی دانم چرا همیشه آخرش اینقدر برایم تلخ است آن 20 دقیقه پایانی دائی جان ناپلئون ، بد داستان اینجاست که من همان قسمت را از همه بیشتر دوست دارم .
نمی دانم دلم برای که بیشتر می سوزد دائی جان ناپئون یا قاسم که از اینکه آقایش رفته و او را با خود نبرده گریه می کند یا اصلا اسدلله با آن داستان تلخش که وقتی با خنده تعریف میکند تلخیش هزار برابر می شود
یا برای خودم که از همه ی آن لحظات شاد این قسمت را همیشه انتخاب میکنم .
دلم که برای خودم می سوزد حتی بعضی وقت ها دلم برای آن خودم تنگ می شود همان خودمی که قدیم بودم
همانی که وقتی شاد بود شادیش واقعی بود می شد آن را به دیگران داد تا کمی از خودشان بیرون بیایند
نمی خواهم نق بزنم ، که می زنم .
نمی خواهم منفی باشم ، که هستم .
معذرت میخواهم ، همین .

* شعری از محمد علی بهمنی

۱۳۸۷ آبان ۲۳, پنجشنبه

آخرین رنگ هر چیز

هر چیز فقط یک رنگ دارد یا من اینطور میبینم
رنگ پدرم بنفش است
رنگ تخت خوابم همرنگ نوری است که صبح ها به زور خودش را از بین پنجره بسته داخل میکند
دیروز چیز عجیبی دیدم
خودم را
رنگ ندارم .
البته مدت هاست چیزی ندارم اما دلم خوش بود که رنگی هست همان آخرین رنگ ، حالا می فهمم چرا می توانم آخرین رنگ هر چیز را ببینم چون خودم رنگی ندارم که با آن مخلوطش کنم
رنگ ها هم مثل آرزوها کنار هم بچینیشان می شوند یک زندگی یک دنیا وقتی آرزویی نداری که کنار آرزو های دیگران بگذاری ...
حالا من هم رنگ ندارم آرزو هم ، می خواهی رنگت را بگویم ؟

۱۳۸۷ آبان ۲۲, چهارشنبه

و من چیزی ندارم

رابطه هر چه که باشد از هر نوعی که باشد باز هم باید چیزی از تو بیرون بریزد
حتی اگر آن چیز درد باشد غم باشد ، وقتی چیزی برای وسط گذاشتن نداری نمی توانی بازی کنی یا وقتی اینقدر دستت بی ارزش است که مجبوری جا بروی

پ.ن : نمی شناسمش شاید حالا دیگر جزوی از خیابان شده باشد چون کسی نمی بیندش شاید اصلا توهم من است . اما 15 سال هست که من همیشه او را در خیابان میبینم هر روز از صبح تا همین نزدیک شبی که شاملو میگفت خیابان را گز میکند بی هیچ توجه به دور و برش راه می رود و راه میرود و سیگار می کشد.
یعنی 15 سال است همان مسیر را می رود همان سیگار را می کشد
شاید یک روز ازش بخواهم دنیایش را با من عوض کند شاید ...

دایره ای به شعاع تنهایی ام

ای کاش می توانستم خون رگان خود را
من
قطره قطره قطره
بگریم تا باورم کنند
اگر که بیهوده زیباست شب
برای چه زیباست شب
برای که زیباست *

کاشفان فروتن شوکران - شاملو

پ.ن : نمی دانم اسمش را تراژدی بگذارم یا کمدی یا اصلا اسمی می خواهد این تصاویر سیاه و سفید .
هر روز دایره کوچک تری به دور خود می کشم مثل احمق ها به بیرون دایره نگاه میکنم .
می ترسم
در آخرین تصویر خودم هم از دایره بیرون افتاده باشم.

قلعه حیوانات

http://www.khabarnews.ir/index.php?p=373
چی شما رو هم یاد خوک تو قلعه حیوانات انداخت ؟
آره نظر منم همینه فقط با این فرق که این خوک عزیز تحلیل هاش به اندازه ی یه بز هم شعور و منطق پشتش نیست

۱۳۸۷ آبان ۲۱, سه‌شنبه

Bad is just a point of view

فیلم my best friend wdding رو میدیدم.
جالب بود برام که(به قول خودم) تراژدی و فاجعه ای که دارم توش دست و پا میزنم و فکرم رو مشغول کرده از یک نمای دیگه میشه خیلی مسخره بهش نگاه کرد و ساده تر حلش ...

۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه

In The End It Dosen't Even Matter



I hurt myself today
To see if I still feel
I focus on the pain
The only thing that's real
The needle tears a hole
The old familiar sting
Try to kill it all away
But I remember everything

What have I become
My sweetest friend
Everyone I know
goes away
In the end
And you could have it all
My empire of dirt
I will let you down
I will make you hurt

I've lost control

وقتی گذشته برایت آرزو باشد ، حال عذاب و آینده پوزخندی تلخ هر چه قدر هم به قول دوستی زندگیش بهتر از آن بوده است که زنده بودن را به منظر یک خوشی نمی بیند باز هم اینها را نمی خواهی ، نمی خواهم .
می دانم خودخواهم ،احمقم، هنوز فکر میکنم دنیا از بادام سوخته و پنبه ی گلرنگ ساخته شده .
اما اگر قبولش کنم چه
راستش بار ها به این فکر کرده ام به تنها جوابی که رسیده ام این بود که یک احمق از این طرف طناب به آن سمتش شنا میکند
اما باز هم نمی شود . وقتی به چیزی اعتقاد داری آن هم از صمیم قلب باز هم نمی توانی حالا من که دیگر چیزی برای چنگ زدن ندارم ،
نه خدای که همه چیز را حواله به او دهم نه هدفی که حداقل از تصورش شاد شوم دیگر فرقی نمی کند کدام سمتی برم کجا به گل بنشینم یا اینکه بخواهم از کسی تقاضای کمک کنم .
فقط می خواهم به خط پایان برسم مثل تکالیف مدرسه که از سر اجبار تمامشان می کردم که فقط تمام شوند

ما بی چرا زندگانیم
آنان به چرا مرگ خود آگاهانند

۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

فعلا زنده ام همین !

به حساب مستی ام نگذارید
قیافه تان را با من عوض می کنید ؟*

* پیمان هوشمند زاده

۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

این غریبه را نمی شناسم

چه کار میتوانم بکنم وقتی خودم هم این غریبه را نمی شناسم
این موجودی که از یک شلوغی جمع صمیمی رم می کند و از این شادی ساده عصبانی می شودو تمامی اینها تا همین بزرگ شدنم می توانست مدت ها مرا شاد نگه دارد .
همه چیز های خوبم در مقابلم دود می شوند و من فقط می توانم نگاه کنم که دلیلی هم برای تلاش کردن نمانده است وقتی بیشتر احساس تنها بودن میکنم که دوستانم هم دلیل این نبودن هایم را نمیفهمند
نمی دانم اینها چیست چس ناله های روشنفکری ، دنیای واقعی یا توهمی که من دچارش شده ام اما هر چه هست خیلی قوی تر از تحمل من است حتی قوی تر از بی خیالی ذاتی ام .
امروز فهمیدم گریه کردن هم یادم رفته است .
پدرم ازمن آینده میخواهد، مادرم خدا و خواهرم روزمرگی . من از همه این ها خنده ام میگرد و آنها فکر می کنند که من لجبازم تنبلم که کاش اینها بودم و این نبودم

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

discouraged ones




امروز مجبور شدم تو یه جمع مثلا دوستانه ثابت کنم که منم ادم بدی هستم تا منم تحویل بگیرن.فکرشو بکن!!!
لعنت ........

*بی پدرا کله سحر زنگ میزنن به بابای ادم میگن بچت از دانشگاه اخراج شده.فکر شو بکن!!!
لعنت.
واقعا لعنت.....

۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

turtles can fly


اگر یک دلیل برای نبودن خدا وجود داشته باشد همین کودکان هستند و تمام .
پ.ن : قبادی همیشه تلخ است حتی با تما آن تصویر های زیبای کردستان اما این فیلم دیگر سیاه است چه نگاه های این دختر زیبا که برای همیشه در گوشه ای از ذهن آدم نقش میبندد چه آن کودکش و چه تما آن کودکانی که فقط می خواهند زندگی کنند همین

۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبه

عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد

هیچ وقت تلویزیون برای من حتی سرگرمی قابل وصفی نبود به جز دو سه برنامه که آن هم اغلب ساعت 11 شب به بعد پخش میشوند و من فقط به صدایشان گوش میکنم دیگر چیزی نیست که وادارم کند به سمتش بروم اما این چند روز به لطف حواس پرتی جا گذاشتن موبایل و رفتن به جایی که حتی برای پیدا کردن کافی نت هم باید تن به یک مسافرت 1 ساعت بدهی زندگیم را در کتاب خواندن خلاصه کردم و باز به لطف این عادت مزخرف که همیشه حتی برای خواب هم نیاز دارم زیر صدایی باشد مجبور بودم به تلویزیون دیدن قناعت کنم و فاجعه از اینجا شروع میشود

دیروز فیلمی دیدم که اسمش را هم حتی به خاطر نمی آورم اقتباسی بود از نمایشنامه های چخوف که ممت انجام داده بود یعنی چیزی در حد شاهکار اصلا هم مهم نیست کارگردانش چه کسی باشد حتی اگر بدهی همین دهنمکی هم بسازدش آن هم با بازی کامبیز دیرباز و آن گروه خشن باز هم یک اثر درخشان خواهد شد اما در یک اقدام انقلابی سانسور چی محترم که به شدت نگران به گناه آلوده شدن جماعت مسلمان همیشه در صحنه ( که این صحه اش جای بحث دارد) بود مهمترین بخش رابطه را که دو شخصیت مرد داستان با همسر دانشمند پیر داشتند تبدیل کرد به یک سری دیالوگ تخمی که حتی از میزگرد های خبری شبکه 2 هم بدتر بود

این را بگذارید کنار هزاران خواهر برادر ناخواسته ی صدای و سیما که حتی به انیمشنی مثل wall-e هم رحم نکرده اند . اینکه چطور میتوان با دیدن آن صحنه های رمانتیک لطیف به گناه و یا احیانا جماع رسید سوالی است که فقط از آن مریض جنسی باید پرسید
آن وقت احمقی به اسم جیرانی آن همه پول را یک راست به چاه فاضلاب می ریزد و یک سیفون هم رویش تازه بعد تر می آید و دم از دفاع از فرهنگ این چس ناله های روشنفکری میزند .
بوی لجن از همه جایمان دارد بلند می شود و شاملو 30 سال پیش تماممان را پیش بینی کرده بود

دهان ات را مي بويند
مبادا كه گفته باشي دوست ات مي دارم .
دل ات را مي بويند
روزگار غريبي ست نازنين
و عشق را
كنار تيرك راه
بندتازيانه مي زنند.
عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
كباب قناري بر اتش سوسن و ياس
سفره نشسته است
روزگار غريب ست، نازنين
ابليس پيروزْ مست
سور عزاي ما را بر سفره نشسته است

Safe Trip Home




خب خب خب.
البوم جدید Dido هم اومد واسه کسایی مثل من که تقریبا 5 سال منتظر بودن خبر خیلی خوبیه.
میشه گفت اصلا خواننده ای تو سبک مورد علاقه من نیست.اما برای من که حکم یه جور ارامش بخش خیلییییییی قوی رو داره....

بزای اطلاعات بیشتر: سایت اصلی Dido