۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبه

عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد

هیچ وقت تلویزیون برای من حتی سرگرمی قابل وصفی نبود به جز دو سه برنامه که آن هم اغلب ساعت 11 شب به بعد پخش میشوند و من فقط به صدایشان گوش میکنم دیگر چیزی نیست که وادارم کند به سمتش بروم اما این چند روز به لطف حواس پرتی جا گذاشتن موبایل و رفتن به جایی که حتی برای پیدا کردن کافی نت هم باید تن به یک مسافرت 1 ساعت بدهی زندگیم را در کتاب خواندن خلاصه کردم و باز به لطف این عادت مزخرف که همیشه حتی برای خواب هم نیاز دارم زیر صدایی باشد مجبور بودم به تلویزیون دیدن قناعت کنم و فاجعه از اینجا شروع میشود

دیروز فیلمی دیدم که اسمش را هم حتی به خاطر نمی آورم اقتباسی بود از نمایشنامه های چخوف که ممت انجام داده بود یعنی چیزی در حد شاهکار اصلا هم مهم نیست کارگردانش چه کسی باشد حتی اگر بدهی همین دهنمکی هم بسازدش آن هم با بازی کامبیز دیرباز و آن گروه خشن باز هم یک اثر درخشان خواهد شد اما در یک اقدام انقلابی سانسور چی محترم که به شدت نگران به گناه آلوده شدن جماعت مسلمان همیشه در صحنه ( که این صحه اش جای بحث دارد) بود مهمترین بخش رابطه را که دو شخصیت مرد داستان با همسر دانشمند پیر داشتند تبدیل کرد به یک سری دیالوگ تخمی که حتی از میزگرد های خبری شبکه 2 هم بدتر بود

این را بگذارید کنار هزاران خواهر برادر ناخواسته ی صدای و سیما که حتی به انیمشنی مثل wall-e هم رحم نکرده اند . اینکه چطور میتوان با دیدن آن صحنه های رمانتیک لطیف به گناه و یا احیانا جماع رسید سوالی است که فقط از آن مریض جنسی باید پرسید
آن وقت احمقی به اسم جیرانی آن همه پول را یک راست به چاه فاضلاب می ریزد و یک سیفون هم رویش تازه بعد تر می آید و دم از دفاع از فرهنگ این چس ناله های روشنفکری میزند .
بوی لجن از همه جایمان دارد بلند می شود و شاملو 30 سال پیش تماممان را پیش بینی کرده بود

دهان ات را مي بويند
مبادا كه گفته باشي دوست ات مي دارم .
دل ات را مي بويند
روزگار غريبي ست نازنين
و عشق را
كنار تيرك راه
بندتازيانه مي زنند.
عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
كباب قناري بر اتش سوسن و ياس
سفره نشسته است
روزگار غريب ست، نازنين
ابليس پيروزْ مست
سور عزاي ما را بر سفره نشسته است

هیچ نظری موجود نیست: