۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود*

نمی دانم چرا همیشه آخرش اینقدر برایم تلخ است آن 20 دقیقه پایانی دائی جان ناپلئون ، بد داستان اینجاست که من همان قسمت را از همه بیشتر دوست دارم .
نمی دانم دلم برای که بیشتر می سوزد دائی جان ناپئون یا قاسم که از اینکه آقایش رفته و او را با خود نبرده گریه می کند یا اصلا اسدلله با آن داستان تلخش که وقتی با خنده تعریف میکند تلخیش هزار برابر می شود
یا برای خودم که از همه ی آن لحظات شاد این قسمت را همیشه انتخاب میکنم .
دلم که برای خودم می سوزد حتی بعضی وقت ها دلم برای آن خودم تنگ می شود همان خودمی که قدیم بودم
همانی که وقتی شاد بود شادیش واقعی بود می شد آن را به دیگران داد تا کمی از خودشان بیرون بیایند
نمی خواهم نق بزنم ، که می زنم .
نمی خواهم منفی باشم ، که هستم .
معذرت میخواهم ، همین .

* شعری از محمد علی بهمنی

هیچ نظری موجود نیست: