۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

این چهار شب خوشبختی برای یک عمر بس بود

بعضی وقت ها فقط بعضی وقت ها یه لحظه خوشبختی به همه چیز می ارزد می دانم به قول دوستی همه ی اینها بوی گه شعار میدهد اما ...

دل من همی داد گفتی گواهی که باشد مرا روزی از تو جدایی
ولی هر چه خواهد رسیدن به مردم بر آن دل دهد هر زمانی گواهی
من این روز را داشتم چشم ، ازین غم نبودست با روز من ، روشنایی
جدایی گمان برده بودم ولیکن نچندان که یکسو نهی آشنایی
به جرم چه راندی مرا از در خود گناهم نبودست جز بی گناهی
بدین زودی از من چرا سیر گشتی نگارا به این "زود سیری" چرایی ؟
که دانست کز تو مرا دید باید به چندین وفا ، این همه بی وفایی !
سپردم به تو دل ندانسته بودم بدین گونه مایل به جرم و جفایی
دریغا دریغا که آگه نبودم که تو بی وفا در وفا تا کجایی !
همه دشمنی از تو دیدم ولیکن نگویم که تو دوستی را نشایی
نگارا من از آزمایش بهایم مرا باش تا بیش ازین آزمایی
مرا خوار داری و بی ارج خواهی نگر تا بدین خو که هستی ، نپایی ...
وقتی زندگی به بهم ریختگی همین شعر باشد فقط میتوان رد بیتی را که طعم تلخ زیبایی دارد دنبال کرد همین .

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

از کرامات شیخ ما

ای شیخ تکلیف چیست ؟
شیخ : تکلیف همان است که بود !

دست بر دار و برو ول کن این خم ساغری

پای بگذار در اون راهی که فک کنی بهتری که فقط فک کنی بهتری
ای دهر تو بخور این راه را کلا
که ما نخواستیم داوری
وقتی زندگیت با طناب محکمی بسته شده به حماقت های دیگران از آن همخوابگی که باعث به وجود آمدنت شد تا دوست داشته شدن و دوست داشتن همه همه فقط یک اتفاق است که از هر زاویه ای که نگاه میکنی پوچ محض است حالا نمیدانم این وسط دیگر این برنامه ریزی و دویدن هایش را چه توجیحی برایش بکنم ( بکنیم) من که از اول حالا یا به خاطر تنبل بودنم یا هر مزخرف دیگری فقط رو تختم دراز میکشیدم و به ساعت رو برو خیره می شدم تا بفهم کسی که زمان را برای اولین بار اختراع کرد حرامزاده بود یا شوخ طبع ؟!

۱۳۸۷ مهر ۲, سه‌شنبه

من اينجا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان هر كجا آيا همين رنگ است ؟
************
به آنجايي كه مي گويند روزي دختري بوده ست
كه مرگش نيز چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاك ديگري بوده ست
كجا ؟ هر جا كه اينجا نيست
من اينجا از نوازش نيز چون آزار ترسانم
ز سيلي زن ، ز سيلي خور
وزين تصوير بر ديوار ترسانم
*************
و مي پرسد ، صدايش ناله اي بي نوركسي اينجاست ؟
هلا ! من با شمايم ، هاي ! ... مي پرسم كسي اينجاست ؟
كسي اينجا پيام آورد ؟
نگاهي ، يا كه لبخندي ؟
فشار گرم دست دوست مانندي ؟
و مي بيند صدايي نيست ، نور آشنايي نيست ،
حتي از نگاه مرده اي هم رد پايي نيست
*************
تمام شد دیگر چیزی برای گفتن نمی ماند

۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

آه من بسیار خوشبختم

می توان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
می توان در جعبه ای ماهوت با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
می توان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
آه من بسیار خوشبختم

هرزه دست ...
هرزه دست...
آه من بسیار خ.....و.....ش....ب.......................
دیگر باورم کرده ام داشتن چیزی بهتر از هیچ است حتی اگر آن چیز هرزه دستی باشد وقتی ناراحتی داری باز چیزی هست که نفرتت را سرش خالی کنی از دستش عصبانی شوی یا نازش را بکشی همین نارحتی می شود همدم لحظات تکراری بی ارزشی که حتی برای بد بودن هم نمی ارزد
به قول خرمگس این تاریکی درونی است . در آنجا نه گریستنی وجود دارد و نه دندان بر هم ساییدنی ، فقط سکوت است ، سکوت.

۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه

لجن

پروانه‌ی مسین
آیینه وار ! بر پا نشسته بود در پهنه‌ی لجن !
وهر دو روی آن
خط بود
خطی بسوی پوچ ، خطی به مرز هیچ

برای خوشحال بودن زیادی جوانم و برای غمگین بودن زیادی پیر
اصلا بودن حوصله میخواهد که من مدت هاست ندارم
نه افسرده ام نه نهلیستم نه وازده نه هزار کوفت و زهرمار دیگه

عجب شبی بشه امشب

در این شبهای عزیز در رحمت خدا باز
کره خر حیای گربه کجا رفته
پ.ن : سخنان قصار ما در شب هایی که خدا آتیش زده به مالش

۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه

منو با اسم کوچیکم صدا کن
همین امشب برای آخرین بار
که از فردا تورو میبوسم
ولی از پشت آجرهای دیوار
من با اسم کوچیکم صدا کن
همین حالا که بغضم تو گلوم

بعضی وقت ها جلف ترین چیزها برای آدم معناهای عجیبی پیدا می کنه گیرم بقیه متوجه این نباشن که این خود آهنگ نیست که تورو جذب کرده لحظه ای که هر بار آهنگ شروع میشه عین وقتی که خون توی آب میچکه تو ذهنت پخش میشه
تفنگ های پر برای شلیک به مغز های پر ساخته شده اند و مغز های خالی برای پر کردن این تفنگ ها

And i said:Lord I'm FREE at LAST.....



بالاخره شیکوندم.....................................

بالاخره شیکوندم.....................................

بالاخره شیکوندم.....................................

یکی گفت امشبو بیخیال دخمت شو بیا بریم.
گفتم بزار یشب punk باشیم rock زندگی کنیم.
وسط یه اتوبان متروکه نشستیم.انگار ماله هیچکس نبود.تاریک بود.خوب بود.خنک بود.خوب بود.......
یه عمر شعارو شیکوندم.4 نفر بودیم.3تا ساز.2 تا لیوان.1 شیشه 1.5 لیتری زندگی.0 تا غریبه.
دوره کردیم خاطره هامونو با اهنگ.با بوی عیدی یاد بچه گی
با توهم با ما نبودی از خیانتها
با یه شب مهتاب به یه امید واهی رسیدیم.
فرهاد با ما چه کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جای دوستامونو با wish you were here خالی کردیم.
با high hopes رفتیم فضا.
david,roger شماها دیگه کیا هستین!!!!!!!!!!!!!!!1
جاذبه زمینو مسخره کردیم.از محسن نامجو گفتیم.اززندگی ازاول اولش تا اخرتش.
بی ربط گفتیم.
مهمل گفتیم.
درک کردیم
.قضاوت نکردیم.
خودمم نفهمیدم چی گفتم!!!
با اجازه ما بریم.چه حالی میده تلو تلو خوردن..........

۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه


break for fredom*


بعضی وقت ها به خودت فوش می دی چرا از کسی چیز میگیری که به فاکت بده
کلیپ carival of rust رو از Sundance Kid گرفتم از دیروز یه سره دارم گوش میدم شعر موسیقی و همه چیش رو بزارید کنار(حالا نه اینقدرکنارا ایناشم فجیع ) اما کلیپش یه فیلم کامل که انگار سالوادور دالی ساخته البته رنگی و به مدت 4 دقیقه اینقدر صحنه های خوب و فاکمند ( اصطلاح خودم ها) داره که هر بار گوش کنید احتمال داره بعدش تیکه های مغزتون رو مجبور باشید از روی مانیتور جمع کنید
پ.ن : نمیدونم چرا موقع دیدنش یاد شعرای نصرا رحمانی افتادم
گیرم بهار نیاید
این انتخاب مرا شاد می کند
* کلیپ carnival of rust

۱۳۸۷ شهریور ۱۷, یکشنبه

قرار نبود زندگی باشد یک پرده غم انگیز از نمایشنامه ی های میلر
قرار نبود زندگی سکانسی از (( از نفس افتاده ی )) گدار باشد
قرار نبود زندگی شعری باشد از فروغ برای مرگ
قرار نبود زندگی ملودی غمگینی باشد که آن نوازنده ی دوره گرد مینوازد برای مرگ کلاغ هایی که برای همیشه تنها می مانند به وفاداری
......
قرار بود زندگی ملودی شادی باشد با رنگ قرمز
قرار بود زندگی آن شعری باشد که نوشته می شد برای معشوق
قرار بود زندگی عاشقانه ی صبحانی در تیفانی را بازی کند
قرار بود زندگی تاتری باشد جلف برای خندیدن به هیچ
....
می شه داد زد آهای مردم .....

۱۳۸۷ شهریور ۱۶, شنبه

رفتم سر کوچه یه پاکت سیگار بگیرم رفتم اون دنیا تا بمیرم

نمایشنامه : جنگیدن برای چیز هایی که دوستشان دارید یا رفتم سر کوچه یه پاکت سیگار بگیرم رفتم اون دنیا تا بمیرم
پرده اول :از در و دیوار کثافت می بارد ولی هنوز امیدی هست .. امید اینکه کسی تفنگی این نزدیکی ها گذاشته باشه برای روز مبادایش در این سرای بی کسی لعنت بر کسی که به در بزند حوصله ی نصیحت ندارم گفتم که گفته باشم
پرده دوم :وقتی که بارون نمیاد ابر زمستون نمی آد این همه ناودون چی چی ؟
پرده سوم : الشر فی ما وقع ( شر در اتفاقی است که می افتد )زیاد خوشحال نباش اوکی

۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

عشق همیشه در مراجعه است

می‌شه یه مرده بود، تو بیمارستان
می‌شه یه مادرمرده، توی قبرستان
می‌شه یه مرده بود، تو تیمارستان
می‌شه یه قرص خورده، توی قبرستان
می‌شه داد زد: آهاااااااااااااااای مردم، کلاً به ...
بعضی وقت ها فقط این میشه ها واسه ادم می مونه من که آخریش رو انتخاب کردم نه واسه اینکه مبارزه کنم که اگر یه روز بخوام این کارو بکنم از یه جای کوچیکتر مثل بانک زدن شروع میکنم *
اما اگه قرار له بشم ترجیح میدم استخونام لای چرخ دنده هاش گیر کنه بعدشم لذت می برم وقتی قیافه ی آدم تمیزارو موقعی که دارم داد میزنم میبینم

۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

دلا غافل ز سبحان ، ز سبحانی چه حاصل

بعضی وقت ها فکر میکنم شاید این خدای دیگران واقعی تر از خدای نداشته ی من باشد خدای انها جان میدهد برای فرار از همه چیزی که بوی کثافت می دهد جان می دهد که به پایش بیفتی و ازش محبت گدایی کنی بابت چیز هایی که بعدا به تو می دهد و تو میدانی حقت بوده و نداشتی شکرش کنی
حالا تو هی بیا استدال کن که خدا نیست، نداریم باز من میگویم خوش به حالشان که خداییی هست که با مشت به صورتش بکوبند .

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

خداهای بخشنده شما

خدای اتوبوسی تو امروز داشت روسپیگری میکرد همه چیز را فروخت به دستی که به سمتش دراز بود به یک التماس بالا و پایین تر چه فرقی می کند