۱۳۹۳ شهریور ۲۹, شنبه

فرار و خشم و عشق تمام چیزی بود که آن شب برایت داشتم. آمده بودی خوش باشی و خرم از نمی دانم کجای جهان اما تمامش ناصوابی و ترس بود، اما توی لعنتی باز مثل همیشه می خندیدی و من آنجا بود که فهمیدین در هیچ جهانی توان گریزم از تو نیست. کاش باز برای خندیدن به سراغ من بیای از هرجایی که هستی حتی شده مثل آن شب در خواب 

هیچ نظری موجود نیست: