۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

هی برناردو خیلی وقت دلم می خواد یه تلفن بیکار که سال ها کسی ازش استفاده نکرده پیدا کنم شبیه اونی که تو فرنی و زویی بود و همه این چیزا رو برات بگم .
بگم که حالا تویی که فرصتش رو داشتی کاری رو بکنی که عاشقشی چیزی باشی که دوست داری حداقل درست و حسابی ازش استفاده کن اگه قرار کار هنری بکنی اگه قرار چیزی خلق کنی بهترینش باش بهترینش رو خلق کن هیچ چیز تو دنیا حال به هم زن تر از یه هنرمند متوسط نیست یه کارگر روزمزد زندگیش هزار بار هنرمندانه تر از اون آدم .هرچی هست این آزادی تو روزانه زندگی کردنش حداقل واسه منی که از بیرون می بینم کلی شاعرانه اس حتی اگه واسه خودش ترسناک و پر از بدبختی باشه .
همه اینارو آدمی داره می گه آرزوش بوده یه روزی جای تو باشه اما خودشم می دونه آخر زندگیش ختم می شه به روزی 8 ساعت کار تو به اداره تخمی و حقوق مکفی و تفریحات آخر هفته و سالی یه بار مسافرت خارج دوبی یا ترکیه یا مالزی . اما تو رو به جنازه کشته شده جان لنون یا اگه بخوایم بیشتر داستان رو سانتی مانتالش کنیم تو رو به جنازه ویکتوریا خارا سعی نکن یه هنرمند محافظه کار باشی یعنی ما چیزی به این اسم اصلا نداریم اگر هنرمندی حتی اگه آشغال ترینشون باشی بازم نمی تونی محافظه کار باشی نمی تونی با قوانین آدم های دور و برت و جامعه ات زندگی کنی نباید اجازه بده به هر دلیلی که هست

هیچ نظری موجود نیست: