۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه

این سرنوشت تقدیر یا هر کوفت و زهرماری که اسمش را می گذارید بعضی وقت ها بازی های جالبی با آدم میکند
یعنی آدم خوشش می آید که چیزی هست که اینقدر بی رحم و شوخ طبع است دلگرم کننده تر از خدای با کلاس بقیه است
چند روزی حال ما خوب نبود البته بای دیفالت حال ما زیاد هم خوب نیست اما این بدی یه کم بیشتر بود یعنی چند چیز مزخرف با هم هم فاز شده بودند و پدیده تشدید رو ( بچه های ابله برق احتمالا معنیش رو میفهمن البته احتملا) به معرض ظهور گذاشته بود
بعد کمی که دقیق شدم دیدم زرشک تمامی این چیز ها نیمچه مشکل هم نیستند یعنی هیچ پخی در کار نبود و ما به ظرز حماقت ناکی خوشحال بودیم که در حال دسته و پنجه نرم کردن با مشکلات هستیم . حالا چه شد که به یاد سرنوشت افتادم در این قضیه نمیدانم فقط خواستم تقدیری کنم از عالیجنابانی که زحمت ریدن به هیکل ما را از بالا می کشند ب هر حال ما هم باید توشه ای برای آخرت خود ذخیره کنیم دیگر
راستی تا یادم نرفته دیروز مطلبی خواندم در مورد خودکشی یک دختر 13 ساله در جنوب به خاطر این که نمی خواست شوهر کند حوصله ی نوحه خواندن ندارم فقط اینکه در کمال بی رحمی به این فکر کردم که چه خوب است در این کثافت خانه حداقل زن نیستم
ا چرا نمیخندید ؟ ماجرای به این بامزگی ؟!
لعنت به شما که هیچ حس طنز ندارید !

۱ نظر:

A Lost Soul گفت...

تو این هفته این عبارت "‌خدا رو شکر می کنم که تو این خراب شده زن نیستم " و همچین چیزایی رو دفعه دومه می شنوم . اونم از کسی که هفته ی پیش عبارت " این پاییز لعنتی " رو جایی نوشته بود . یکی داره ادای یکی دیگرو در می آره و من هم نمی دونم .شاید همزاد