۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

لعنت بر شما

دست هایی که از شدت تمنا قطع شده اند
و (( آنی )) که به آنی فروخت تمامی آنچه از معصومیت داشتم
روحم را رو بروی سینمای آزادی جا گذاشته ام بر روی سنگ فرشی از ابتذال
جنگیدم
تسلیم شدم
و
تمام شدم
حالا برای اداره اوقاف کار میکنم . وقف میکنم زندگی کودکی را که کودکی نمیکند ، وقف میکنم شرافت روسپی را که هزاران بار پاک تر از من است
حالا معنی این شعر را می فهمم :

قطار می رود...
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و هم چنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام ...
لعنت به شما که همگی میروید و من هنوز بر روی چمدانی از آرزوهای نداشته ام بر سکو به انتظار نشسته ام

هیچ نظری موجود نیست: