۱۳۸۷ مهر ۱۶, سه‌شنبه

نامه ای به کودکی که هرگز زاده نشد ( شد)

واقعا فکر میکنید اگر قرار بود بر اساس صلاحیت به انسان ها اجازه ی بچه دار شدن بدهند چند درصد این اجازه را میگرفتند حاضرم سر شرف نداشته ام شرط ببندم این عدد از 1 % آن هم خوشبینانه فراتز نمیرفت که اینها هم از آنجا که کمی فقط کمی شعورشان می رسد دیگر بچه دار نمیشوند
همه چیزمان به همه چیزمان می آید حتی بچه دار شدنمان . همین می شود که یه مشت دیوانه ی روانی مثل من و شما تحویل جامعه می دهند ( می دهند؟!) که بهترین خاطرات دوران کودکی و جوانی شان نبودن کنار خانواده است و اشتراکشان با پدر مادر هایشان فقط به زندگی در زیر یک سقف و غذا خوردن منتهی می شود
پ.ن : نمیدانم اما این کثافت اینقدر همه گیر شده که به راحتی میتوان همزاد پیدا کرد یعنی همه چیز اینقدر بدیهی است که همه مان شبیه هم میشویم البته مشکل از من هم هست من همیشه زیادی شبیه به دیگران میشوم از کسی که شخصیت کودکیش در ادراه های سپری شده و بهترین هم بازی اش کمد لوازم تحریر اداره بوده انتظار بیشتری نمی توان داشت

هیچ نظری موجود نیست: