۱۳۹۳ مرداد ۲۰, دوشنبه

کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را؟

من را نمی شناسی حکما از پس این سال ها، ناگهان می نشینم یک جا کلاهم را قاضی می کنم که چقدر از خانه دورم بعد بی حرف و کلامی بلند می شود خودم را می تکانم از هرچه خاطره است و ترکشان می کنم.

هیچ نظری موجود نیست: