۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه

امروز در این شهر چومن یاری نیست آورده به بازار خریداری نسیت

کاش زمینی سفت پیدا میکردم برای مدت کوتاه به ثانیه ای که فقط پاهایم حتی شده برای لحظه ای آن احساس امنیتی که سال هاست گم کرده اند باز یابند
از آن طرف سیم ها فرهاد فریاد سر میکشد ومن حسرت وار به روحی فکر میکنم گه حتی زبان فریاد کشیدن را هم ندارد
هر چند ز کار خور خبر دار نیم
بیهوده تماشا گر گلزار نیم
بر حاشیه کتاب چون نقطه شک
بیکار نیم اگر چه در کار نیم

هیچ نظری موجود نیست: