۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبه

۱۳۸۸ فروردین ۶, پنجشنبه

I dont blame you

just because you know my name
dosent mean you know from where i came

۱۳۸۷ اسفند ۳۰, جمعه

Don't walk away

شعبده بازان لبخند در شب کلاه درد
با جا پای ژرف تر از شادی در گذر گاه پرندگان
در برابر تندر می ایستند
خانه را روشن می کنند و









می میرند ...

سررسید دفتر روز است نه شب

زمانی که بچه بودم آرزو داشتم در خورشید زندگی کنم چون همیشه روز بود و دیگر ترس از تاریکی معنی نداشت ، هنوز هم از تاریکی می ترسم حالا کدام خورشید ، کدام سرزمین می تواند من را از این تاریکی درونم پنهان کند ؟

آه از که سخن می گویم، ما بی چرا زندگانیم آنان به چرا مرگ خود آگاهانند

از مبارزه کردن متنفرم و از اینکه مجبور باشی برای هر چیزی مبارزه کنی ، برای تنهاییت ،
وقتی این شن روان سرازیر می شود همه چیز را مدفون میکند ، میکشد . حتی خاطراتت ،

۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه

آه پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگو که هر چه باشد

نوار صورت جزامی نه برای اینکه نبینش .
ترس از آینه است ، آینه

۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

دست بردار از این در وطن خویش غریب ، قاصد تجربه های همه تلخ

پروانه مسین
آینه وار بر پا نشسته بود در پهنه ی لجن
هر دو روی آن خط بود
خطی به سوی پوچ ، خطی به مرز هیچ

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

Ballad of Fallen Angels Part2


همیشه AnathemA بهتر از خودم حال خودمو گفته.حتی الان که خودم اناتما شدم....


I'm coming to an end,
I've realized what I could have been.
I can't sleep so I take a breath and hide behind my bravest mask,
I admit I've lost control
Lost control...

اولین و آخرین

مبهوت خیره می شوم انگار از اعماق اقیانوس سکون با فشار صدایی بالا بیایی بدون اینکه فرصت عادت کردن به این نور به این هوا را داشته باشی وقتی یک تاریخ ساده به یادت می آور که زمان حتی برای تو هم درجا نمی زند ، تو هم راه آن همه را می روی که روزی تکفیرشان میکردی و تمام می شوی .
دیگر کلمات هم معنی خودشان را نمی دهند ساعت ها با پوزخندی جای روز ها را میگیرند و روزها از سر نادیده گرفته شدن جای سال ها را خسته تر از آنم که بفهمانمشان سر جایخود نیستند ، مگر من جای خودم هستم ؟
اگر جای رضا قاسمی سایه اش دارد زندگی می کند من مدت هاست کسی را می بینم که غریبه است به جای من و من فقط به اندازه ی یک دانای کل می توانم وجود داشته باشم میبینم و به خواب می روم همین .

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
مانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین

۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه

Ballad of Fallen Angels

Angels that are forced away from heaven have to become demons

۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه

امروز در این شهر چومن یاری نیست آورده به بازار خریداری نسیت

کاش زمینی سفت پیدا میکردم برای مدت کوتاه به ثانیه ای که فقط پاهایم حتی شده برای لحظه ای آن احساس امنیتی که سال هاست گم کرده اند باز یابند
از آن طرف سیم ها فرهاد فریاد سر میکشد ومن حسرت وار به روحی فکر میکنم گه حتی زبان فریاد کشیدن را هم ندارد
هر چند ز کار خور خبر دار نیم
بیهوده تماشا گر گلزار نیم
بر حاشیه کتاب چون نقطه شک
بیکار نیم اگر چه در کار نیم

۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه

ما نيز روزگاري،لحظه اي سالي،قرني هزاره اي،از اين پيشترك هم در اينجا ايستاده بوديم بر اين سياره بر اين خاك

تو حق داري برنارد كه خود ويرانگرم بناميم. اما من حق ندارم به كسي بگويم كه اگر دائم با خود ميجنگم. كه اگر همواره بر خلاف مصلحت خويش عمل ميكنم، از آن روست كه من خودم نيستم. كه اين لگد ها كه دائم به بخت خويش ميزنم لگد هايي است كه دارم به سايه ام ميزنم. سايه اي كه مرا بيرون گرده و سالهاست غاضبانه به جاي من نشسته است - رضا قاسمي
كه من خودذم نسيتم
نيستم

۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

...

Oh, can't anybody see,
We've got a war to fight,
Never found our way,
Regardless of what they say.

How can it feel, this wrong,
From this moment,
How can it feel, this wrong.

Storm,
In the morning light,
I feel,
No more can I say,
Frozen to myself.

I got nobody on my side,
And surely that ain't right,
Surely that ain't right.

-------------------------------------
p.s: هدفونم جزو بند اخر شعر نمی باشد.

۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه

...

زمانی من هم میتوانستم گریه کنم . باور کنید .
حتی هنوز هم گاهی رد اشکهایی که خشک شده اند را دنبال میکنم گاهی.
پ.ن: دلم می خواهد اینقدر سر کسی فریاد بکشم که به گریه بیفتد و بعد کنارش بنشینم و گریه کنم

۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه

I’m not there

I wish I was there to help her
But I’m not there I’m gone
مي شود پاهايم را بدهيد مي خواهم فقط كمي قدم بزنم جاي دوري نمي روم.
همين نزديكي ها
تابوت هاي جديد را خوب نمي سازند . نمي شود .