۱۳۹۳ مرداد ۷, سه‌شنبه

برای مایی که تمام زندگی مان در رویا و کابوس زندگی می کنیم همان خواب خوش و دیدن آدم هایی که دوستشان داریم می تواند روزمان را شاد و سر خوش کند. از آن عزیزتر به یاد آوردن چهره ی آن کسی است که چیزی فراتر از یک دوست داشتن میانمان حایل است. با فهم این قصه که در تمام طول زندگی ام هیچ چهره ای را که در خواب دیده ام به یاد نمی آورم اما حالا رنگ مو و حتی لباسش هم خاطرم هست. خاطرم هست که دستش را گرفتم تا که از خیابانی ردش کنم و خاطرم هست لبخند محوش و دست سردش را، یک روز اگر فرصتش شد برایش می گویم که آن شوق عجیبی که در خواب با او تجربه کردم آنقدر عمیق و دست نیافتی بود که تا ساعت ها بعد از بیداری لبخند از روی صورتم محو نمی شد.

هیچ نظری موجود نیست: