۱۳۹۱ فروردین ۲۰, یکشنبه

اونی که باس بفهمه می فهمه
می فهمه من سر و تهم رو بچلونم یه ساعت بیشتر وسط گل و بلبل و آفتاب سر صبح و بارون بهار و خنده تخمی دووم نمی آرم
یادش می مونه من چقدر دوست دارم وسط حرفای کثشعر یکی بالا بیارم رو میز اما همه زورمو می زنم جلوشو بگیرم که بعدش ترشیش ته گلوم نمیونه
حکما دستش هست من از قدم زدن با یه جمع بزرگ وسط خیابون چقدر بدم می آد که هی عین کش تنبون یا عقب می افتم یا جلو میدوام
به ابلفض می دونه یعنی می دونم که می دونه 4 تا آدم دور ادم که بشه 6 تا 6 تاش که بشه 8 تا دنیاش آشوب می شه
آره اونی که باس بفهمه خودش می فهمه

هیچ نظری موجود نیست: