۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

می ترسم یک روز بیاید که حسرت همین روزهای تخمی و کثافت را بخورم . با خودم بگویم چه دوران با شکوهی بود که می شد به جمله ای آدمی را رنجاند که رفتن یک آدم از این شهر می توانست هزار خاطره بر سرت هوار کند
می ترسم یک روز بیاید که نه آدمی برای رنجاندن مانده باشد نه خاطره ای برای غمگین بودن

هیچ نظری موجود نیست: