۱۳۹۰ آذر ۲۴, پنجشنبه

حرامزاده من که چیزی نمی خواستم نه مصلح بودم نه عاشق مام وطن می خواستم وقتی از این کثافت توی مغزم بیرون می آیم کمی فقط کمی کثافت بیرونش کمتر از این تو باشد تمام شادمانی ام خلاصه می شد به دیدن یک خاطره رنگی که نه خاکستری حتی
حالا من بی شرف بی غیرت بی همه چیز به وطن دوست خانواده نشسته ام این وسط دورم پر عقده و حسرت و نفرت است از همه
شده ام پروردگار دوست نداشتن ها

هیچ نظری موجود نیست: