۱۳۹۱ دی ۱, جمعه

نه او دیگر برای من کسی بود که بعد از این همه سال دوری و بی خبری دلم برای دیدنش لک زده باشد نه دیگر شباهتی بینمان بود او داشت به بچه اش راه رفتن یاد می داد من راه رفتن خودم هم یادم رفته بود اما همان خاطره ساده همان درخت پرتقال حیاط همان سایه ی تخمی اش کافی بود تا زمان را برای من کندتر از چیزی که هست بگذراند 

هیچ نظری موجود نیست: