۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه

این درد مشترک هرگز درمان نمی شود

خواستم برایش بنویسم یک روز خوب می آید برای ما که تو خانه ات می شود خانه که باز با پدر و مادر و برادرت می روی شهرام از آن پیتزاهای تخمی اش می خوری که حسرت یک کنسرت معمولی نمی ماند به دلمان که جفتمان یک روز می نشینم رو به روی هم و درباره کتاب بعدی که می خواهیم چاپ کنیم زر می زنیم که می فهمند ترس از نمی شود ها را .
بعد دیدم نه من می خواهم این چرت ها را برایش بگویم نه او می خواهد بشنود

هیچ نظری موجود نیست: