۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

وقتی برای من از آینده می گویی خودم را مچاله می کنم که بیرون نریزم منفجر نشوم که نگویم زمان برای من انگار کندتر از شما می گذرد این بیست و هفت سالگی من برای من بیست و هفت سالگی نیست که من هنوز اگر از روی سنگ فرش خیابان منظم رد نشوم تا شب خوابم نمی برد
بعد از این همه سال می خواستم بزنم پشتش بگویم پدر جان نگران من نباش . همین

هیچ نظری موجود نیست: