۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

میعاد در لجن

نمی دانم چرا فریاد نمی زنم ، چرا فحش نمی دهم از آن بدتر چرا بغض نمی کنم ، چطور شوخی می کنم می خندم ؟
آدمم هنوز؟ زنده ام ؟
مگر قرار نبود وقتی زخم خوردی فریاد بزنی یا ناله کنی حتی از روی ترس ، التماسش کنی ؟
آدمم هنوز ؟ زنده ام ؟
چه خوشبینی احمقانه ای بود نه ؟ چه دلگرمی کثیفی
باز مثل آن روز سیلی خوردم و چیزی نگفتم اگر آن از سر ترس بود و بچگی این را چه کنم ؟
هر سعی می کنم در مغزم جا نمی شود کاش می توانستم مثل آن احمق باشم که دنیایش خلاصه می شود در رفاقت و خیانت و تمام
اما من با این شکستن چه کنم ؟
آدمم هنوز ؟ زنده ام ؟

هیچ نظری موجود نیست: