۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

I have become comfortably numb

تمام خاطارت حتی بدترینش در برابر زمان نابود می شوند . هر تصویری که نه برای زندگی کردن ، برای زنده بودن ساخته شده می سوزد .
قدم کوتاه تر از آن است که بتوانم پله بالایی را لمس کنم شاید برای بلند تر شدن باید قلبم ، خاطراتم را ستون کنم .
نزدیک تر بیا این بوی تعفنی که از چشمانم می آید آن قدر ها هم جدید نیست سوغات دلقکی است که قرار بود یاد بگیرد می توان نان سال های جوانی را به دست گرفت نه تابوتش را

هیچ نظری موجود نیست: