زنانگی از آن چیز هایی است که فقط یک زن می تواند تعریفش کند یا شاید او هم نتواند، اینکه از سایه انسانها هم بتوانی حس و حال درونیشان را بفهمی یا از حرفی هر چند پوچ احمقانه داستانی برای خود آزاریت بسازی فقط اسمش همان زنانگی است چیزی که هنوز نمیدانم خوب است یا بد . من که به قول دوستانم همیشه به نفهمیدن مشهور بودن نه به خاطر اینکه ترک خوردگیشان را نمی دیدم ، می دیدم اما هر بار سعی کردم کمکی باشم از ترس اینکه این ترک با لمس من بشکند نزدیک نشده ام دور مانده ام و تماشا کرده ام فقط همین و به جز این حس بد که به تماشای خرد شدن دوستی نشسته ای آن نگاه مایوس که امید کمک داشته و من نتوانسته ام مثل سوختگی سیگار که هر چه میگذرد دردش بیشتر می شود غرور آدم را خراش می دهد .
پ.ن : مرسی به خاطر سعی که برای دور نگه داشتن ما از تاریکی که درونت بود کردی حداقل من میفهمم اینکه بخواهی دنیای سفیدی برای دیگران بسازی وقتی خودت دلت میخواهد فقط صندلی باشد جایی کنار آن پنجره پر نور و صاحب کافه ای خوشحال که از دیدن تو که تنها نشسته ای سر ذوق بیاید و در مورد چیز های پیش و پا افتاده ای از گربه اش تا گران شدن منوی کافه بحث کنی عوض اینکه نگران دیر رسیدن من به قرار بعد از ظهرم یا دانشگاه نرفتن آن یکی باشی .
۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر