۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

همیشه پاورقی های زندگی من مثل این نوشته بیشتر از اصلش بوده

سایشم نمی موند هرگز پشت سرش
غمگین بود و خسته تنهای تنهای
با لب های تشنه به عکس یه چشمه نرسید تا ببینه
قطره قطره ،
قطره آب ، قطره آب.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فکر میکنم غمگین بودن تنها کاریست که خوب بلدم حتی اگر دلیل برایش نداشته باشم . می توانم با یک تصویر قدیمی از این شهر غمگین پرت شوم در دورانی که سعی میکنم یادم نیاید کی بود وکجا بود یادم نیاید دوستانی بودند که حتی ناراحتی شان بوی غم نمی داد .
از تمام آن چیزها همین پاییز بدون هیچ تغییری باقی مانده انگار دارد پوسخند می زند، لذت می برد از اینکه آدم را مچاله کند در تصاویر و صداهایی که حتی حافظه افتضاح من هم زورش به آن نمی رسد .
پ.ن : نمی توانم ذهنم را کنترل کنم برای خودش کار میکند و من که میدانم نیاز به کمی فکر نکردن کمی جدا شدن از این هوای سنگین دارم، کاری از دستم بر نمی آید خودم را سرگرم میکنم اما باز بخشی از من درگیر است شبیه ماشینی که چرخ دنده اش جایی درجا میزند و نمی چرخد وقتی نتوانی درستش کنی ماشین وا میدهد از هم می پاشد، می پاشم. ولی حتی آن ماشین هم به من برتری دارد من باید ظاهر را حفظ کنم .
من باید پسر خوب ، دوست خوب و جاهایی نقش دشمن خوب را بازی کنم نه به این خاطر که از بازی لذت میبرم فقط هیچ وقت دوست نداشته ام بازی کسی را بر هم بزنم .
راستش هیچ وقت نفهمیدم چطور بقیه احساستشان را به این راحتی بیرون می ریزند عصبانی میشوند خوشحال می شوند یا حتی عاشق می شوند .
پ.ن : به آدم ها در رویا هایم نقش میدهم همان نقش هایی که خودم دوست دارم حتی خودم هم نقشم را عوض میکنم خیلی وقت پیش نقش قهرمان ها را بازی می کردم البته قهرمان هایی که میمیرند حالا دیگر زیاد نمی توانم رویاهایم را جلو ببرم حالا نقش کسی را دارم که به قهرمان های مرده می خندد به همه چیز میخندد و این یعنی رویایی که دیگر سفید نیست جالب است رویاهایی که غمگینند باعث دلگرمی آدم می شوند و بر عکس آنهاییشان که خنده دارند سیاهند درد دارند دیگر رویا نیستند کابوس می شوند می پیچند دور ذهنت و دوباره غرقت میکنند .
پ.ن : مضحک تر از همه این است که همیشه پاورقی های زندگی من مثل الین نوشته بیشتر از اصلش بوده خنده دار است نه ؟

هیچ نظری موجود نیست: