من هیچ وقت راز این مهمانی های شلوغ و غیر صمیمی شبانه را نفهمیدم جایی که مجبور باشی با یک لباس ناراحت و لبخند ابلهانه هم صحبت آدم هایی شوی که اگر خارج از این مهمانی بود برای هم شبیه آدم هایی با دو زبان متفاوت می بودیم
مجبور باشی بخندی و شوخی کنی و بدتر از آن در آخر همه از این که چنان دلقک خوبی بودی به تو تبریک بگویند و از تو برای مهمانی های بعدی هم دعوت کنند
فقط این می ماند که بعدش من برای یک هفته با اخلاق سگی ام حوصله ی خودم را هم سر میبرم تا زندگی ام باز به روال عدی اش بر گردد و منتظر بمانم باز هم مهمانی باشد و دلقکی بخواهند و کسی من را به روی صحنه صدا کند
پ.ن : اگر نبود این شعر های صالحی و صدای شکیبایی ، اگر نبود این تفنگ دسته نقره ای و صدای ناظری ، اگر این اگر ها نبود ...
۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر