بگذار سر به سینه ی من, تا که بشنوی ,
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را .
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق ,
آزار این رمیده ی سر در کمند را.
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت:
اندوه چیست ,عشق کدامست. غم کجاست؟
بگذار تا بگویمت :این مرغ خسته جان ,
عمری است در هوای تو از آشیان جداست.
بگذار تا ببوسمت .
ای نوشخند صبح,
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب ,
بیمار خنده های تو ام ,
بیشتر بخند !
خورشید آرزوی منی ,
گرم تر بتاب
.
.
.
.
بیشتر بخند
بیشت.....
۱۳۸۷ مهر ۲۶, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر