هر چیز فقط یک رنگ دارد یا من اینطور میبینم
رنگ پدرم بنفش است
رنگ تخت خوابم همرنگ نوری است که صبح ها به زور خودش را از بین پنجره بسته داخل میکند
دیروز چیز عجیبی دیدم
خودم را
رنگ ندارم .
البته مدت هاست چیزی ندارم اما دلم خوش بود که رنگی هست همان آخرین رنگ ، حالا می فهمم چرا می توانم آخرین رنگ هر چیز را ببینم چون خودم رنگی ندارم که با آن مخلوطش کنم
رنگ ها هم مثل آرزوها کنار هم بچینیشان می شوند یک زندگی یک دنیا وقتی آرزویی نداری که کنار آرزو های دیگران بگذاری ...
حالا من هم رنگ ندارم آرزو هم ، می خواهی رنگت را بگویم ؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
شاید روزی که تو رنگتو پیدا کردی منم به بوی خودم برسم.
ارسال یک نظر