دلام کپک زده آه
که سطری بنویسم از تنگیی دل
همچون مهتابزدهیی از قبیلهی آرش برچکاد صخرهیی
زه جان کشیده تا بن گوش
به رها کردن فریاد آخرین.
« کاش دلتنگی نیز نام کوچکی میداشت »
تا به جاناش میخواندی:
نام کوچکی
تا به مهر آوازشمیدادی،
« همچون مرگ
که نام کوچک زندگیست »
و بر سکوب وداعاش بهزبانمیآوری
هنگامی که قطاربان
آخرین سوتاش را بدمد
و فانوس سبز
به تکان درآید:
نامی به کوتاهیی آهی
که در غوغای آهنگین غلتیدن سنگین پولاد بر پولاد
به لبجنبهیی بدلمیشود:
به کلامی گفته و ناشنیدهانگاشته
یا ناگفتهیی شنیدهپنداشته.