خنده ام می گیرد وقتی می گوید زندگی برای دیگران آتش بس می دهد که کمی هم نفس بکشند اما برای او از در و دیوار می بارد . هنوز هم از شوق این همه خوشبینی اش به زندگی غمگین می شوم . پیر تر و خسته تر از آنم که برایش از این کلاه زندگی خرگوشی کبوتری چیزی بیرون بیاورم تا نگران نباشد از روزهایی که به قول خودش دارد تلف می کند .
۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر