یه خنده ای هست مال سال ها پیش نه از سرخوشی و شادی از سر عصبیت و کینه است قایم کرده بودم
یه ترسی هست اونم مال همون سال هاست گذاشته بودمش یه کناری اونم از سر بی بتگیم بود
حالا هم وقت خنده رسیده هم وقت کنار گذاشتن ترس
اما بعد این همه وقت دیگه چیزی ندارم که جاشون پر کنم نمی تونم به همین راحتی از دستشون بدم