۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

قیم قانونی من تا 18 سالگی ، اگر برای نصیحت کردن می آیی آدابی دارد که اول از همه باید مودب باشی وگرنه ریده می شود به هیکلت گه می گیرد سر تا پایت را ، حالا که می خواهی بدانی من این زندگی سگی تو را نه دوست دارم نه می خواهم . من کون هیچ کس را برای پول ماچ نمی کنم ، من دوستم را بابت ترس از هر مادربه خطایی ول نمی کنم ، من برای آدم هایی که برایم ارزش ندارند وقتم را تلف نمی کنم حتی اگر نصف تهران برایشان باشد ، به هیچ جایم نیست که یه مشت گوسفند که در زندگی شان بع بع کردن کارشان بوده در موردم چه فکر می کنند ، اداره دولتی که می روم پیراهن گشاد نمی پوشم ، شاید شاید من یک ایده آلیستی احمق باشم که زندگی به وقتش کونم را پاره می کنم و آن وقت تازه من می شوم یک گه مثل تو . پدر

۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

این سیاست حرامزاده از ما بیرون نمی رود ( نمی کشد شاید ) وقتی عاشقانه نامجو می چسبد به برادر سعید آن هم نوع امامی اش دیگر تو خود بخوان . کار به دانجا می رسد که این بلاگ چس ناله ما که ماه ها بود پستی به خود نمی دید در عرض 2 روز سه پست عاشقانه - سیاسی به خود می بیند
حالا ما هی خودمان را خفه می کنیم که این یک جا را نرین با سیاست بهش بزار همان چس ناله های یک ذهن معلول باقی بماند اما نمی شود یا نمی گذارند آن چهره بشاش و شاد حسین جان را در اخبار با آن مجری اش که آدم را یاد دستمال یزدی می اندازد به همه جای آدم فشار می آورد تازه من هم یاد گرفتم چطور می شود تنفر به قول سپهری در همه ذرات وجودت متبلور بشود به چه گل درشتی . آنقدر که جواب اس ام اس دوست نیمچه مذهبی ات را هم ندهی و با خودت بگویی برود به درک به پدرت یاد آور شوی اندازه گاو از سیاست چیزی نمی فهمد و با خودت فکر کنی چه دنیای فاکی است که کسی به تو می گوید چگوارا در حالی که ما فقط اشتباهی در داستان دائی جان ناپلئون جای قاسم بودیم

مهمانی خداحافظی

چند روز پیش ، نمی دانم دقیقا کدام روز بود دوشنبه شاید انگار هزار سال قبل میلاد مسیح است حالا که دنبالش می گردی پشت سرت .
مهمانی بود دیگر ما بودیم و مدعوینی ریش داری که حیدر حیدر به لب داشتند ، ما برای خود زندگی می کشیدیم و آنها برای ما مرگ می آوردند و آه که چه مردم نازنینی بودند برای ما که صاحب خانه بودیم مهمانی گرفته بودند از آن روز از کنار هر برادر ریش ستاری داری که رد می شوم مشتم گره می شود لاجرم و ای کاش ای کاش روزی که مهمانی خداحافظی شماست برای ما هنوز نفرتی از شما باشد به رسم مهمان نوازی تقدیمتان کنیم و ریدم به دهن هر کس که حرف از عدم خشونت و دوست داشتن مخالف و این گل واژه ها بزند که این همه هدیه که انباشته ایم ما این سالها در ماتحت ما سنگینی می کند . همین .

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

خداحافظ رفیق

سرم درد می کند ، سرم درد می کند نه درد هم نیست انگار کسی فشارش می دهد انگار برای جمجمه ام بزرگ شده جا نمی شود ترسیده ام
می ترسم از ترسیدنم از بودنم در آن دشت آزادی در آن بهشت موعود از این عصبیتی که حتی به مادرم پیدا کرده ام وقتی اخبار صدا و سیما را برایم تعریف می کند از صدای موتوری که نزدیک می شود از تصویر آن برادر ارزشی در خواب با آن لبخند کثافتش
حالم به هم می خورد از خودم که ترسیده ام از خودم که نه قرار بود و نه می خواستم چگوارا باشم از پاهایم که حتی به من هم خیانت می کند وآنجا که باید بدود می ایستد از مغزم که حالا وقتی وارد هر جا می شوم دنبال راه فرارش می گردد از آن تفنگی که دسته ی زیبایی از چوب داشت و من نمی دانم چطور یک چیز با دسته ای زیبا از چوب می تواند آدم بکشد از میدان پالیزی و آدم هایش که انگار زندگی شان اینقدر ثبات دارد اینقدر جدی است که می توانند ولنتاین داشته باشند و به تخمشان هم نباشد که من در آن سرما خیس عرقم و پایم می پرد .

۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

از وقتی که من شدم

نمی دانم چه کار می کند کیمیایی برای ما که هنوز هم بعد از تمام آن همه مدرنیسم مزخرف که بوی شاش می دهد هنوز هم بعد از شنیدن سلامتی امیر علی اش مچاله می شوی در خودت یا برای نمردن و زخم خوردن سیدش خنده ات می گیرد انگار تاریخ زندگی ما از ازل برای اون ضامن دار اینقدی ساخته شده گیرم ما کمی دیر رسیدیم برادر ، کمی دیر .

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

حذف به قرینه پستی

حرامزادگی ما به خوش اقبالی شما در