۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

کافر نمی شوم هرگز زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم

ناگهان شوخی ساده اش منفجرم می کند نه اینکه بد باشم یا بی حوصله تر از همیشه فقط نمی دانم چرا این نوستالژی کودکی اینقدر برایم مهم می شود یهو آن شوخی همیشگی اش رنگ توهین به همه چیزهایی که دوستشان دارم می گیرد و بعد به همان سرعتی که می اید جایش را به بلاهت غم انگیزی می دهد .
بی کم و کاست ضربه می زند و دستش را دقیقا روی همان دلمه ای که پنهان کرده ام فشار می دهد و من می دانم می خواهد از این قفس فرار کند و او نمی داند که این کلید فقط برای قفل کردن است همین ، اگر جواب می خواهی بیا کتابت را باز کن سطر سوم خط اول جوابت است . جوابم است

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

چه کنم از این بوی سکون و تکرار وقتی حتی این حمام هر روزه هر زوره هم نمی تواند پاکش کند . چطور بی این دیگرانی که برایم عزیزند توضیح دهم که اگر فرار می کنم از خودم است از اینکه اگر نچرخم ونچرخم و نچرخم این چاه لبریز می شود از اینکه می ترسم این کثافت درونم خودم را هم بسوزاند .